من صبورم اما
من صبورم اما،
به خدا دستِ خودم نیست اگر میرنجم...
یا اگر شادی زیبای تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم میبندم...
من صبورم اما،
چه قدَر با همهی عاشقیام محزونم !
و به یاد همهی خاطرههای گلِ سرخ،
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم !
من صبورم اما،
بیدلیل از قفس کهنهی شب میترسم...
بیدلیل از همهی تیرگی رنگِ غروب...
و چراغی که تو را از شبِ متروکِ دلم دور کند...
من صبورم اما،
آه، این بغض گران
صبر چه میداند چیست...؟!
به خدا دستِ خودم نیست اگر میرنجم...
یا اگر شادی زیبای تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم میبندم...
من صبورم اما،
چه قدَر با همهی عاشقیام محزونم !
و به یاد همهی خاطرههای گلِ سرخ،
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم !
من صبورم اما،
بیدلیل از قفس کهنهی شب میترسم...
بیدلیل از همهی تیرگی رنگِ غروب...
و چراغی که تو را از شبِ متروکِ دلم دور کند...
من صبورم اما،
آه، این بغض گران
صبر چه میداند چیست...؟!
- ۳۵۲
- ۲۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط