انگار گل فروش میدانست چه میخواهم

انگار گل فروش میدانست چه میخواهم
گفتم :
آقا....
گل....
هنوز نرگسش را به زبان نیاورده بودم
گفت :نرگس ها تازه اند ، خیالت راحت
تمام طول مسیر را به دسته گل معطر نرگس خیره شده بودم و به این فکر میکردم که از کجا فهمید چه میخواهم! او که چشمان نرگس گونه ات را تا به حال ندیده بود تا بداند که من برای چه عاشق نرگس شده ام!!.....
نمیدانم .... شاید .... شاید ..... از زیاد دیدن عکس چشمانت... چشم های بی رنگ من هم نرگسی شده است و گلفروش این را از رَد ِنگاهم فهمید...

#مهسا_سجاد
#ازدواج
دیدگاه ها (۸)

#کودکان

#کودکان

‏و ما فراموش می‌شویم ،مثلِ تمام زمستانهایی که برف نبارید ..#...

تو آمدی بی آنکه بدانیخدابا تو، برای منیک بغل شعرِ نگفته فرست...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط