من راز غروب را نمیدانم

من راز غروب را نمیدانم
ولی غمی که در غروب است
آرامم میکند
شاید غروب بود که آشنا شدیم
و یا غروب بود که جدا شدیم.....
دیدگاه ها (۲)

تو سکوت می کنیو فریاد زمانم را نمی شنوی.یک روز،من سکوت خواهم...

به بوسه ای ز دهان تو آرزومندم فغان که با همه حسرت به هیچ خرس...

یکی به او برساند که دوستش دارمبه او که هیچ کسی جز خودش نمی د...

شاید این را شنیده ای که زناندر دل « آری » و « نه » به لب دار...

انگار غمی پنهان در کمین ماست، نمیدانم چه بر سرمان میرود 🥲✨𖧧

غمگینم و نِمیدانم این غم؛ غمِ من است یا غمِ تو آخر شنی...

"نمیدانم چه بگویم، شاید در دنیایی دیگر..."#ادیت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط