بالاخره یه شب خودمو بر میدارم میبرم تو یه کلبه ی چوبی و

بالاخره یه شب ؛ خودمو بر میدارم میبرم تو یه کلبه ی چوبی وسط یه جنگل آروم بدون هیچ فکر و خیال یا دغدغه ای ،
بدون آدمی ...
طوری غرق سکوتِ شب میشم که غصّه هام یادم بره ،
خودمو بغل میکنم ، نوازشش میکنم
و چشم از ستاره های آسمون بر نمیدارم ،
نفس میکشم ،
زندگی میکنم ،
زِ غوغای جهان فارغِ فارغ ... !
دیدگاه ها (۴)

Trust yourself. You know more than you think you do.به خودت ...

تمایل به رها کردن گذشته،عجیب ترین راز تغییر زندگی تان است.بن...

یه کیک فرشته ای برای فرشته ی خونمون تیرماهی جانم ته تغاری جا...

‏+ روزی چند بار به یادمی!؟- به اندازه تموم نفسایی که تو یه ر...

°چںٰٰٖٖد𐇽 پارت⃘ے°‌ ب𐨍ځش𐇽 ¹هوا بارونی بود! و تاریکی همه جات...

پارت : ۴۰

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط