اشکها
اشکها
آبرو برده اند ز دلتنگی دل
ز نبودن تو
بنگر
که باغبان نیز
ارزوی سیب رسیده را دارد بر درخت
برگرد ..
بگذار سیب من هم
طعمِ خوب رسیدن یابد ..
بگذار که نگویند
بی تابستان ، خزان رسیده به دوران
بیا
تا کاسه ی سقف دل
نگشته لبریز غم
بشنویم آن آواز کلاغان سرخوش مست را
انها که هی می گویند
زمستان دلتنگی ، نزدیک است ...
کنار آمده ام گاهی
به نیامدنت
بنگر
معنا می کنند کلماتم ، لهجه ی خواستن را
و چقدر می آیدبه من
که نمی آیی
و باز در فردایی
هنوز هم در التماسم می بینی ...
آبرو برده اند ز دلتنگی دل
ز نبودن تو
بنگر
که باغبان نیز
ارزوی سیب رسیده را دارد بر درخت
برگرد ..
بگذار سیب من هم
طعمِ خوب رسیدن یابد ..
بگذار که نگویند
بی تابستان ، خزان رسیده به دوران
بیا
تا کاسه ی سقف دل
نگشته لبریز غم
بشنویم آن آواز کلاغان سرخوش مست را
انها که هی می گویند
زمستان دلتنگی ، نزدیک است ...
کنار آمده ام گاهی
به نیامدنت
بنگر
معنا می کنند کلماتم ، لهجه ی خواستن را
و چقدر می آیدبه من
که نمی آیی
و باز در فردایی
هنوز هم در التماسم می بینی ...
۸۱۱
۱۶ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.