مدتی ست

مدتی ست
دست و پا چُلُفتی شده ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسه کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب و واژه میخورند
همین دیروز

باران که می بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
میگویند:
عاشقی؟
دیدگاه ها (۱)

وقتی که تو نیستیمن حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را گریه می ک...

‏شب خانه روشن می شود؛چون یاد نامت می کنم...

شهرِ بزرگ است تنم!غم طرفیمن طرفی..

‌خلوت نشین" خاطر دیوانه ی منی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط