مافیای یونگی پارت 41
یونگی:کلی خیابون هارو مبگشتم ولی ا/ت نبود رفتم ماشینش رو دیدم زود نگه داشتم رفتم سمتش ماشینش خالی بود به بادیگارد ها گفتم دنبالش بگردن زود کل همه مغازه ها بپرسن
بادیگارد:مث گفته ارباب بردمش یک از اتاق ها رو تخت درازش کردم درو بستم رفتم پایین
هوانگ:آخرین پک سیگارم رو کشیدم انداختمش زمین زیر پام خاموشش کردم لبخند رفتم تو سمت بادگیاردم چرخیدم کجاس؟
بادیگارد:ارباب ایشون رو بردم اتاق بالا بیهوش هستن
هوانگ:خوبه رفتم سمت پله ها جلو اتاق وایسادم درو باز کردم بهش نگا کردم اون پوست سفیدش موهای مشکیش دیونم میکرد رفتم جلو موهاشو کنار زدم خم شدم سمت گردنش بو کشیدم پاشدم رفتم رو کاناپه تکیه دادم سیگارم رو در آوردم ریلکس میکشیدم
ا/ت:با سر درد فاکی لای چشام باز کردم پاشدم نشستم دور برم نگا کردم یه مرد رو دیدم چشام تار میدید یکم که گذشت دقیق تر دیدمش تو....تو دیگه کی هستی؟
هوانگ:اوه بیب بیدار شدی سیگارم رو خاموش کردم رفتم سمتش خوب خوابیدی؟
ا/ت:رفتم عقب تو دیگه کی هستی ها(نسبتا بلند و ترس
هوانگ:ششش بیب کاریت ندارم من هوانگ هستم چه زود از یادت رفتم ناراحت شدم
ا/ت:هوانگ؟؟من نمیشناسمت
هوانگ:هم بیب متاسف شدم همونی که تو جشن دیروز بودم اونم دیگه
ا/ت:آب دهنم ترس قورت دادم
هوانگ:بیب نگران نشو فعلا کاریت ندارم
ا/ت:ولم کن من اینجا نمیخوام بمونم
هوانگ:اوه من نمیدونستم که چون تو گفتی الان ولت میکنم اگه ولت میکردم چرا الان اینجا میوردم
ا/ت:ازم چی میخوای تو(بغض
هوانگ:نه دیگه گریه نداریم رو مخم نرو اینقد من حالیم نمیشه لوس بازی فهمیدی(تقریبا عصبی بود
ا/ت:سرم رو تند تند به معنی آره تکون دادم
هوانگ:خوبه
یونگی:عصبی و ترس داشتم فقط به مغازه ها نگا میکردم دیدم یکی از بادیگارد ها بدو بدو اومد سمتم
بادیگارد:ارباب یه چی پیدا کردیم
یونگی:زود باش بگو چی هستش
بادیگارد:ارباب یکی از کارکنان مغازه گفتن دیدنش دوربین هاو چک کردیم خانم رفتن پرو و پشت سر پرو یه مردی رفته و بعد از چند دقیقه ایشون خانم رو بغلشون بردن
یونگی:قیافش...اون چی افتاده؟؟
بادیگارد:بله ارباب عکسش این هس سمتش چرخوند
یونگی:هرچه زودتر فقط پیداش کنین میخوام اون پسر رو(عصبی
بادیگارد:چشم
یونگی:سوار گاشین شدم سمت عمارت میروندم تو راه گریم گرفته بود برای اولین باز من دارم به خاطر یه دختر گریه میکنم یعنی واقعا عاشقش شدم یعنی الان ا/ت حالش خوبه چیزیش که نیس
هوانگ:خوبه حالا بیب پاشو بیا پایین ناهار بخوریم گشنه نمون
ا/ت:میل ندارم من (آروم
هوانگ:پاشو میگم دستش رو محکم گرفتم با خودم کشیدمش پایین رو صندلی نشوندمش
ا/ت:اییی دستم م دستم ماساژ دادم دردم گرفته بود اشک تو چشمام حلقه زد
هوانگ:بشین مث ادم بخور
ا/ت:سرم انداختم پایین به زور غذام رو میخوردم مچم دستم درد میکرد
کاتتتت اینم پارت
۳۰ لایک
۶۰ کامنت
بادیگارد:مث گفته ارباب بردمش یک از اتاق ها رو تخت درازش کردم درو بستم رفتم پایین
هوانگ:آخرین پک سیگارم رو کشیدم انداختمش زمین زیر پام خاموشش کردم لبخند رفتم تو سمت بادگیاردم چرخیدم کجاس؟
بادیگارد:ارباب ایشون رو بردم اتاق بالا بیهوش هستن
هوانگ:خوبه رفتم سمت پله ها جلو اتاق وایسادم درو باز کردم بهش نگا کردم اون پوست سفیدش موهای مشکیش دیونم میکرد رفتم جلو موهاشو کنار زدم خم شدم سمت گردنش بو کشیدم پاشدم رفتم رو کاناپه تکیه دادم سیگارم رو در آوردم ریلکس میکشیدم
ا/ت:با سر درد فاکی لای چشام باز کردم پاشدم نشستم دور برم نگا کردم یه مرد رو دیدم چشام تار میدید یکم که گذشت دقیق تر دیدمش تو....تو دیگه کی هستی؟
هوانگ:اوه بیب بیدار شدی سیگارم رو خاموش کردم رفتم سمتش خوب خوابیدی؟
ا/ت:رفتم عقب تو دیگه کی هستی ها(نسبتا بلند و ترس
هوانگ:ششش بیب کاریت ندارم من هوانگ هستم چه زود از یادت رفتم ناراحت شدم
ا/ت:هوانگ؟؟من نمیشناسمت
هوانگ:هم بیب متاسف شدم همونی که تو جشن دیروز بودم اونم دیگه
ا/ت:آب دهنم ترس قورت دادم
هوانگ:بیب نگران نشو فعلا کاریت ندارم
ا/ت:ولم کن من اینجا نمیخوام بمونم
هوانگ:اوه من نمیدونستم که چون تو گفتی الان ولت میکنم اگه ولت میکردم چرا الان اینجا میوردم
ا/ت:ازم چی میخوای تو(بغض
هوانگ:نه دیگه گریه نداریم رو مخم نرو اینقد من حالیم نمیشه لوس بازی فهمیدی(تقریبا عصبی بود
ا/ت:سرم رو تند تند به معنی آره تکون دادم
هوانگ:خوبه
یونگی:عصبی و ترس داشتم فقط به مغازه ها نگا میکردم دیدم یکی از بادیگارد ها بدو بدو اومد سمتم
بادیگارد:ارباب یه چی پیدا کردیم
یونگی:زود باش بگو چی هستش
بادیگارد:ارباب یکی از کارکنان مغازه گفتن دیدنش دوربین هاو چک کردیم خانم رفتن پرو و پشت سر پرو یه مردی رفته و بعد از چند دقیقه ایشون خانم رو بغلشون بردن
یونگی:قیافش...اون چی افتاده؟؟
بادیگارد:بله ارباب عکسش این هس سمتش چرخوند
یونگی:هرچه زودتر فقط پیداش کنین میخوام اون پسر رو(عصبی
بادیگارد:چشم
یونگی:سوار گاشین شدم سمت عمارت میروندم تو راه گریم گرفته بود برای اولین باز من دارم به خاطر یه دختر گریه میکنم یعنی واقعا عاشقش شدم یعنی الان ا/ت حالش خوبه چیزیش که نیس
هوانگ:خوبه حالا بیب پاشو بیا پایین ناهار بخوریم گشنه نمون
ا/ت:میل ندارم من (آروم
هوانگ:پاشو میگم دستش رو محکم گرفتم با خودم کشیدمش پایین رو صندلی نشوندمش
ا/ت:اییی دستم م دستم ماساژ دادم دردم گرفته بود اشک تو چشمام حلقه زد
هوانگ:بشین مث ادم بخور
ا/ت:سرم انداختم پایین به زور غذام رو میخوردم مچم دستم درد میکرد
کاتتتت اینم پارت
۳۰ لایک
۶۰ کامنت
۱۷.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.