💐 ازدواج در ایام جنگ!
💐 ازدواج در ایام جنگ!
روز عروسی برادرم یوسف بود ، زمانی که به اصرار خانواده و بعضی از فامیل قبول کرد که دستش را حنا بگذاریم ؛ مرحوم پدرم تفنگش را آورد تا به میمنت و مبارکی این جشن ، اقدام به تیراندازی کند ، یوسف با مشاهده این صحنه بسیار ناراحت گشت و از جایش بلند شد و خطاب به ما گفت : "جوان های ما دارند در جبهه های جنگ کشته می شوند ؛ آنگاه ما بیاییم عـروسی راه بیندازیم و حنا بگـذاریم و تیراندازی کنیم ؟” . به همین خاطـر رفت و دست هایش را شست . یادم می آید همان روز عروسی ، مرحوم مادرم به همراه فامیل ها به منظور شادی روی سرش پول ریختند که پول آن زمـان سکـه های یک تومـانی و دو تومـانی بود . ما که آن زمان کوچک بودیم شـروع به جمع کردن پولها کردیم ، ایشان با دیدن این صحنه با اشاره به ما فهماند که پولها را به بچه یتیمی که در جمع ما بود بدهیم.
(خاطره ای از خواهر مفقود الجسد #یوسف_میر روستای #چاه_کور /علامرودشت)
#خاطرات
با ما همراه شوید در 👇
💠 سنگر شهدای والامقام شهرستان لامرد
https://telegram.me/shohaday_lamerd
روز عروسی برادرم یوسف بود ، زمانی که به اصرار خانواده و بعضی از فامیل قبول کرد که دستش را حنا بگذاریم ؛ مرحوم پدرم تفنگش را آورد تا به میمنت و مبارکی این جشن ، اقدام به تیراندازی کند ، یوسف با مشاهده این صحنه بسیار ناراحت گشت و از جایش بلند شد و خطاب به ما گفت : "جوان های ما دارند در جبهه های جنگ کشته می شوند ؛ آنگاه ما بیاییم عـروسی راه بیندازیم و حنا بگـذاریم و تیراندازی کنیم ؟” . به همین خاطـر رفت و دست هایش را شست . یادم می آید همان روز عروسی ، مرحوم مادرم به همراه فامیل ها به منظور شادی روی سرش پول ریختند که پول آن زمـان سکـه های یک تومـانی و دو تومـانی بود . ما که آن زمان کوچک بودیم شـروع به جمع کردن پولها کردیم ، ایشان با دیدن این صحنه با اشاره به ما فهماند که پولها را به بچه یتیمی که در جمع ما بود بدهیم.
(خاطره ای از خواهر مفقود الجسد #یوسف_میر روستای #چاه_کور /علامرودشت)
#خاطرات
با ما همراه شوید در 👇
💠 سنگر شهدای والامقام شهرستان لامرد
https://telegram.me/shohaday_lamerd
۵۳۹
۱۵ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.