گویا سرم تصمیم دارد امشب عاقبت خود را منجر به انفجار کند

گویا سرم تصمیم دارد امشب عاقبت خود را منجر به انفجار کند ؛ چشمانم نیز همچنین . انگار باری چند تُنی بر رویِ پلک هایَم و افکاری سهمگین بر روِ سَرَم نهاده‌اند ؛ اما دلم نمیخواهد به سراغ رخت خواب روَم ، آن ، تنها یک تلّه است که منتظر طعمه خود مینشینَد و به محض شکار او را در باتلاقِ بی نهایَتِ افکار غرق میکند ، چیزی که نیازمندش‌ام استراحتگاهی‌ست که مرا از شَر هرج و مرجِ ذهنِ مریضَم خلاص کُنَد ، نه آنکه خود نیز به پایِ بحث های او بنشیند و مشاجره کند..
دیدگاه ها (۰)

از دردِ نبودت بر خود میپیچَم ، چگونه توانستی اینچنین مرا مجن...

دلم تنگ توست ، صحبت تو که میشود دستانم سرد و چیزی زیر دلم خا...

تورا درآغوش کشیدم و برای آخرین بار عطر تورا زندگی کردم ؛ و ا...

سرمایِ تو به سرعتِ رعد مرا تلنگر میزند و هربار به من میفهمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط