بعد دعوا

Ƒ&み
بعد دعوا...
اونجایی که من داشتم زیر لب غر میزدم...
به جای گره کردن اون اخمای لعنتیش...
میومد پیشم مینشست...
دستاشو میزد زیر چونش و مثل روز اول نگاهم میکرد...
انقدر نگام میکرد تا دست از غر زدن بردارم...
بعدم میگفت خب تموم شد...؟
الان دیگه هیچی تو دلت نیست...؟
از اون چیزا که میمونه تو دل و یه دفعه میشه یه فاصله گنده بین آدما...
بعد بغلم میکرد...
نفساش قلقلکم میداد و آروم میگفت:
هر وقت خواستی غر بزن...
داد بزن حتی اگر خواستی بیا منو بزن...
ولی نریز تو دلت ،حرفاتو میگم،نریز تو دلت...
من از وقتایی که غر نمیزنی...
از وقتایی که ناراحتی ولی غذا مورد علاقمو میپزی...
از وقتایی که بابت فلان رفتار مادرم بهم خرده نمیگیری...
از وقتایی که نمیگی به نظرت موهامو کوتاه کنم...
تا حرص منو در بیاری بدجور میترسم...
من از شبایی که بالشتتو برمیداری میری اونور میخوابی...
از پتویی که شب یهو از روم کشیده نمیشه میترسم...
مردم از هرچی دوست دارم بترسم...
از مرگ،جنگ،زلزله...
من از نبودنت،
از نشنیدن صدای دورگت وقتی عصبانی هستی...
از نپیچیدن بوی موهات تو بینیم موقع خواب بدجور میترسم... :)
دیدگاه ها (۱۳)

Ƒ&Ɦیلدا را با یکی مثل تو می خواهموگرنه بلندی و کوتاهی شب‌های...

Ƒ&Ԋهوا که سرد می شد:می گفت:لباس گرم بپوشحالم که بد می شد آغو...

Ƒ&みمسئول نهایی آرامش جهان،آغوش عجیبِ حضرتی به نام زن است ......

Ƒ&みبغلم کن که هوا سرد تر از این نشود 🙊 🤗 زندگی خوب شود،

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط