حالا دیگر

حالا دیگر
یک خط در میان گریه میکنم،
حالا دیگر
شانههایم صبورتر شدهاند
و با هر تلنگری که گریه میزند
بیجهت نمیلرزند!
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای
از چشمهایم نمیافتد
و پاییزِ من
اتفاق زردیست
که میتواند
ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!
حالا تو هی به من بگو
بهار میآید...
دیدگاه ها (۳)

مهمـ نیســــــ ڪهـ فرداچے میشهـ مهمـ اینهـ ڪهـ امروز دوستـــ...

نذر کردم که اگر سهم من شوی از"عشق""دو سه رکعت غزل شاد بخوانم...

اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام...

لیوان که سردوگرم بشه میشکنه چه برسه به قلب ادم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط