فیک عشق وحشی قسمت هشتم
غنچه ماساژ داد و رفت توی اتاقش زانوی غم بغل کرد و گریه میکرد چون هیچکس رو نداشت به جز عموو خانواده اش پسر عموهای هیزش به اصرار پدربزرگ مراسم عروسی رو جلو انداختن لباس عروس رو فرستادن سوگل خیلی خوشحال شد و رومان دعوت اش کرد بیاد اینجا سوگل اومد اینجا و جلوی پدربزرگ حلقه درآورد وگفت سوگل بامن ازدواج میکنی سوگل که ذوق الکی کرده بود گفت وای بله حلقه رو کرد توی دستش پدربزرگ گفت دختر دیگه عروس این خانواده شدی ممنونم پدرجان
چپ چپ به غنچه نگاه میکرد با چشماش میخورد غنچه رو. اون هم. ترسید رفت تو آشپزخونه پدربزرگ گفت باید تدارک عروسی رو آماده کنیم واتاق برات میچینیم
سوگل گفت وای ممنونم زیر بازوی رومان گرفته بود و گفت عشقم بریم توی حیاط عمارت چرخ بزنیم. رومان گفت بریم نشستن روی تاپ سوگل داشت از علاقه هاش میگفت وبعداز گذشت زمان میخواست بره. رومان گفت کجا. بمون رسم عه سوگل گفت چشم عشقم خودشو لوس میکرد براش رومان موهاشو نوازش میکرد بغلش میکرد غنچه غمگین بود. آب آلبالو میخوردن میخندیدن و باهم بیلیارد بازی میکردن اهنگ هم گذاشته بودن سوگل می رقصید باعشوه رومان هم دست میزد و یهو چشمش به غنچه افتاد که داشت با چشمای گریون نگاهشون میکرد و تا دید رومان نگاهش میکنه پرده رو کشید رفت نشست تو تختش
چپ چپ به غنچه نگاه میکرد با چشماش میخورد غنچه رو. اون هم. ترسید رفت تو آشپزخونه پدربزرگ گفت باید تدارک عروسی رو آماده کنیم واتاق برات میچینیم
سوگل گفت وای ممنونم زیر بازوی رومان گرفته بود و گفت عشقم بریم توی حیاط عمارت چرخ بزنیم. رومان گفت بریم نشستن روی تاپ سوگل داشت از علاقه هاش میگفت وبعداز گذشت زمان میخواست بره. رومان گفت کجا. بمون رسم عه سوگل گفت چشم عشقم خودشو لوس میکرد براش رومان موهاشو نوازش میکرد بغلش میکرد غنچه غمگین بود. آب آلبالو میخوردن میخندیدن و باهم بیلیارد بازی میکردن اهنگ هم گذاشته بودن سوگل می رقصید باعشوه رومان هم دست میزد و یهو چشمش به غنچه افتاد که داشت با چشمای گریون نگاهشون میکرد و تا دید رومان نگاهش میکنه پرده رو کشید رفت نشست تو تختش
- ۳.۸k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط