روباه سیاه
P9
مجبورم که از راه دیگه ای وارد بشم توی این راه باید احساساتمو فراموش بکنم
ا.ت ویو
کوک به چند تا از افرادش علامت داد یکارایی بکنن
۲ مین گشته بود و من با پوزخند نگاش میکردم
که همونا اومد(افرادش)
به صندلی بعضی چیزایی وصل کردن که فهمیدم میخوان برق بدن اما توی وجود من اصلا ترسی وجود نداشت چون از بچگی دردام بدتر از این بوده
فلش بک به بچگی ا.ت
جلوی چشمام توی ۵ سالگی توی ماشینی که ترکید جون دادن و از بچگی زیر دست یکی از مافای ها بودم که اگر خطایی از من سر میداد باید تنبیه میشدم و زیر دست اون آموزش دیدم
پایان فلش بک
جونگ کوک ویو
۱ ساعت گذشته اما ا.ت فقط با پوزخند نگام میکرد و هرچی میپرسیدم جواب نمیداد راستش تعجب نکردم چون موقعی هم که یکی از افرادم بود همین طور که سرسخت بود، دیدم بیهوش شد تا الان هم بنظرم زیاد تحمل کرده بود به افراد گفتم دست نگه دارن و به دکتر شخصی زنگ زدم گفتم بیاد
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.