ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_سیُ_سه
#بخش_دوم

به فاطمه زنگ می‌زنم. صدای مشتاقش از آن سوی خط، ضربان قلبم را تندتر می‌کند. حالش را می‌پرسم و حالم را می‌گویم؛ و می‌گویم که گوشی دوستم را گرفته‌ام. طولِ تماس‌مان به یک دقیقه هم نمی‌رسد.
برمی‌گردم پیش مهرداد که نشسته و غروب را تماشا می‌کند. سر می‌چرخاند و مرا پشت سرش می‌بیند، چشم‌هایش گرد می‌شود:«همین؟ سی ثانیه؟» چه بگویم در جوابش! دستم را می‌گیرد که بنشینم کنارش. چشم‌های دوتامان غروب را در افق قاب می‌گیرد.
می‌پرسد:«بین تو و نامزدت مشکلی پیش اومده؟» حرف دلم را می‌زنم:
-مهرداد! می‌ترسم... می‌ترسم!
-از چی می‌ترسی؟ نامزد داشتن ترس داره؟
- می‌ترسم که وابسته‌تر بشم، نتونم برم... بذار وقتی از سوریه برگشتم، یه دل سیر حرف می‌زنیم!
مابقی حرف‌ها را توی دلم می‌زنم. دلم برای فاطمه تنگ شده اما می‌ترسم اگر به دلتنگی‌ام امان بدهم، لبه تیز عزمم را کُند کنَد؛ پای رفتنم را بگیرد و تصمیم گرفتن برایم دشوار شود ...
۳۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

🎬 #کلیپ «به سن که نیست»📼 استاد #رائفی_پور 🔺 فهمی که ما الان ...

👤 توییت استاد #رائفی_پور✍🏻 اقدامات این روزهای ایران اینترنشن...

📗 ادامه کتابِ《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_سیُ_سه#بخش_ا...

📷 یک بام دوهوای رسانه های غربی عبری عربی 🔺 دختری از یک خانوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط