من چه گناهی کرده ام
من چه گناهی کرده ام
که ازمیانِ اینهمه آدم
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی..؟
فاصله میگیری... اما تمامش نمی کنی...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم؟!
اینهمه مرد هست که من عاشقشان نیستم...
اینهمه تو نیستی...که منِ بیچاره عاشقت مانده ام...
دست خودم نیست..
اگر بود... عاشقت نمی ماندم...
خواستنت... جز حسرت برایم چیزی نداشت...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او... بیشتر عاشقم بود..!
غروب های پاییز ... دلم که میگرفت... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبروی هم می نشستیم ..آن قدر عاشقانه مرا نگاه میکرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد... کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد...
کسی که تو.. هیچوقت نخواهی بود...
دوست داشتنت، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد...
حق من نبود.. با عاشقِ تو شدن... در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم....
مخاطــــــب خاص ❤
که ازمیانِ اینهمه آدم
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی..؟
فاصله میگیری... اما تمامش نمی کنی...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم؟!
اینهمه مرد هست که من عاشقشان نیستم...
اینهمه تو نیستی...که منِ بیچاره عاشقت مانده ام...
دست خودم نیست..
اگر بود... عاشقت نمی ماندم...
خواستنت... جز حسرت برایم چیزی نداشت...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او... بیشتر عاشقم بود..!
غروب های پاییز ... دلم که میگرفت... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبروی هم می نشستیم ..آن قدر عاشقانه مرا نگاه میکرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد... کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد...
کسی که تو.. هیچوقت نخواهی بود...
دوست داشتنت، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد...
حق من نبود.. با عاشقِ تو شدن... در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم....
مخاطــــــب خاص ❤
۲.۵k
۰۶ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.