کوله بار خاطراتش را برایم جا گذاشت...
کوله بار خاطراتش را برایم جا گذاشت...
رفت و چشمان مرا با گریهها تنها گذاشت
او که دیگر بر نمیگردد به خانه، ای.. دلم...
خوشخیالی، که درِ ویرانهام را ،وا گذاشت!؟
او از اوّل محض رفتن وارد این خانه شد
آخرش باخنده رفت و کنج دل غم را گذاشت
من نمیخواهم که پایش را بگیرد آهِ من...
گرچه عهدم را شکستو روی قولش پا گذاشت
میگذارم سر به زانوی غمم در عُزلتم ...
درد سنگینی به روی شانه های ما گذاشت
میخورم افسوسو گویا چارهای در کار نیست
او گذشتو بر دلم صد حسرت و امّا گذاشت
رفت و چشمان مرا با گریهها تنها گذاشت
او که دیگر بر نمیگردد به خانه، ای.. دلم...
خوشخیالی، که درِ ویرانهام را ،وا گذاشت!؟
او از اوّل محض رفتن وارد این خانه شد
آخرش باخنده رفت و کنج دل غم را گذاشت
من نمیخواهم که پایش را بگیرد آهِ من...
گرچه عهدم را شکستو روی قولش پا گذاشت
میگذارم سر به زانوی غمم در عُزلتم ...
درد سنگینی به روی شانه های ما گذاشت
میخورم افسوسو گویا چارهای در کار نیست
او گذشتو بر دلم صد حسرت و امّا گذاشت
۴.۳k
۳۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.