عزیز من در نامهی قبل برایت نوشتهبودم که نهایتا توانست

عزیز من. در نامه‌ی قبل برایت نوشته‌بودم که «نهایتا توانستم قد راست کنم و خودم را از منجلاب احساسی‌ای که از تو و متعلقاتت درست کرده بودم، بیرون بکشم». حالا فهمیده‌ام انگار بخشی در درون من، از حضور در چرخه‌ی رنج و رهایی لذت می‌برد. بخشی در درون من، میل دارد خودش را به این منجلاب‌ها بیندازد و با چنگ و دندان خودش را بیرون بکشد. تمام این مدت گمان می‌کردم قوی می‌شوم و تمامش می‌کنم. تمامت می‌کنم. و هرگز به تو بازنمی‌گردم. اما ببین که چطور آونگ‌وار، در یک خلسه‌ی اعتیادآور، مدام غرقت می‌شوم و بعد با احساس خفگی خودم را از فکرت بیرون می‌کشم.
دیدگاه ها (۱)

دلم یه شب پاییزی میخواد با رگباره بارون که کسی جرعت نکنه بیا...

‏ناراحتی و افسردگیت برای هیچکس مهم نیست! اگر میخوای براشون م...

میدونی قبلا وقتی سرد میشدم یا احساساتم خاموش میشد فقط چند رو...

من هم یه روزی عاشق بودم، ولی گذر زمان باعث می‌شه اونقدرا دیگ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط