من مانده ام به پای تو و روزگار تو
من مانده ام به پای تو و روزگار تو
ای آنکه گشته هستی من بی قرار تو
دست مرا بگیر که در خویش مانده ام
تا باز هم شکفته شوم در بهار تو
جز من که چشم های ترم می دهد گواه
هرگز نبوده است کسی دوستدار تو!
بر پاس اینکه از قفس غم رهاندی ام
آخر خودت بگو! چه کنم من نثار تو؟
روزی رسد نگاه تو بر چشمم اوفتد
سوگند می خوریم، به پروردگار تو
احساسم این نبود؛ تو پرواز دادی اش
حالا شده ست شاپرک جویبار تو
ای آنکه گشته هستی من بی قرار تو
دست مرا بگیر که در خویش مانده ام
تا باز هم شکفته شوم در بهار تو
جز من که چشم های ترم می دهد گواه
هرگز نبوده است کسی دوستدار تو!
بر پاس اینکه از قفس غم رهاندی ام
آخر خودت بگو! چه کنم من نثار تو؟
روزی رسد نگاه تو بر چشمم اوفتد
سوگند می خوریم، به پروردگار تو
احساسم این نبود؛ تو پرواز دادی اش
حالا شده ست شاپرک جویبار تو
۶۳۰
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.