اینم رمان
اینم رمان
شیمنده م اگه منحرفیه بی جنبه بازی در بیارید میکشمتونا-_-
کامنتم موخام
~love me right~
ep⇒۱
(شاید روزی برسه که اشکام همدمم نباشه....شاید بتونم بخندم....شاید لبخند که مهمون همه س یه بارم مهمون لبای منم بشه....)
مثل همیشه نشسته بودم گوشه اتاق.اتاقی که سالهاست توش زندونیم،از پشت پنجره کوچیکش،آفتابو میتونم ببینم.اتاقی که همیشه شبها صدای هق هقام سکوتشو میشکنه.
$هانا بلند شو باید بریم. در اتاقو باز کردم آروم قدم هامو برمیداشتم خسته شده بودم که دوساله با رقصم مردای هوس بازو تحریک میکنم.خسته شده بودم آخه یه دختر ۱۶ ساله چقد جون داشت.از جلو در اتاقایی که هزارتا خرابکاری توش بود رد میشدم.حالم از خودم بهم میخورد.حالم از عموم بهم میخورد وقتی باعث تباهی عمرم شد.
در آخریم باز شد.
آهنگ پخش شد.
فقط به خاطر اینکه شبا کتک نخورم باید میرقصیدم...
حالم از هرچی مرد بود بهم میخورد.شیشه های شرابشون بالا و پایین میکردن.پولایی که میریختن زیر پام.
باز اون خاطره تلخ اومد جلو چشمم
(صدای خنده های منو ته یون کل حیاطو برداشته بود.عموم با خنده اومد حیاط
_ته یوننننن وایساااا.
&هانا وایسادمو به عموم نگاه کردم.ته یون پرید بغل عمو$باباااا. حسرت اینکه بگم بابا تو دلم مونده بود. عمو با دیدن چهره ی ناراحتم ته یونو گذاشت زمینو آروم درگوشش یه چی گفت.ته یون بدو بدو رفت تو خونه.عمو با لبخند اومد سمتم.آغوششو باز کرد.
رفتم تو بغلش.موهامو نوازش کرد.&هانا _بله عمو جون
&تو دیگه داری ده ساله میشی و خانوم شدی.میدونم برات سخته ولی توهم مثل ته یون دخترمی.منو از خودش جدا کردو بهم نگاه کرد.
&خیلی سخته که تو شش سالگی پدرومادرتو از دست بدی.
اشکم از گوشه چشمم ریخت.اشکمو سریع با دستش پاک کرد.
&نباید گریه کنی عمو جون.
_عمو چیزی...شده؟
با ناراحتی نگام کرد&عمو خیلی متاسفه هانا من میخوام ...تورو به دست یک ی دیگه بسپارم.به پشتم نگاه کرد.سریع رومو برگردوندم.یه مرد قدبلند که نه چاق بود نه لاغر با لبخند نگام میکرد.با ترس به عموم چسبیدم._عمو این کیه؟
عمو بلند شد و هلم داد سمت اون مرده.خیلی وحشت زده به عموم نگاه کردم به مرده نگاه کرد&این کیم هاناس
مرده یه پاکت از تو جیبش دراوردو داد به عموم و گفت:ممنونم
عموم لبخند زدو رفت سمت خونه ش.
_عموووووو...عمووووو...خواهش میکنممممممم عموووووو)
عرقامو با دستمال پاک کردم.لباسمو عوض کردم.
یکی از مدیرای بار که دوسال میشد اومده بود و تقریبا ۲۰ ساله بود.موهای قهوه ای رنگ داشت که یه تیکه شو میریخت رو صورتش و چشمای براق مشکی بدک نبود ولی من اصلا ازش خوشم نمیومد.خیلی دور برم میپلکید گفت:کارت خوب بود هانا
توجهی نکردمو رفتم سمت اتاقم.خاله جونگ از شدت درد صورتشو جمع کرده بود و گوشه اتاق نشسته بود.
تو این ۶ سال فقط میتونستم با اون راحت باشم.سریع رفتم کنارش نشستم
_خاله حالت خوبه؟ لبخند زد&آه هانا,,,,من خوبم نگران نباش
در اتاق باز شد. *هانا یه مرده تورو میخواد پول زیادیم میده
خاله جونگ سریع بلند شد.&من میام.
*اما هانا... خاله جونگ:چه فرقی میکنه؟ _خاله شما...
&هانا بشین.
تکیه دادم به دیوار چشامو بستم کاش میشد از این جهنم میومدم بیرون خیلی وقته نرفتم بیرون...درخت...گل...آسمون آبی...برف...بارون
حسرت همشون تو دلم بود.باز در باز شد.چشامو باز کردم.اون پسره بود
$هانا یکی میخواد ببینتت
_نمیخوام
$پول زیادی داده...رئیسم گفته حتی شده ببندیشو ببریدش.
آب دهنمو قورت دادم از این روز میترسیدم....از اینکه دیگه نتونم پاک باشم.
دستمو بزور گرفتو کشید.التماسام فایده ای نداشت....لحظه های کودکیم که همینطور التماس میکردم تو ذهنم مرور میشد
در اتاقو باز کردو انداختتم توش
#lovemeright
شیمنده م اگه منحرفیه بی جنبه بازی در بیارید میکشمتونا-_-
کامنتم موخام
~love me right~
ep⇒۱
(شاید روزی برسه که اشکام همدمم نباشه....شاید بتونم بخندم....شاید لبخند که مهمون همه س یه بارم مهمون لبای منم بشه....)
مثل همیشه نشسته بودم گوشه اتاق.اتاقی که سالهاست توش زندونیم،از پشت پنجره کوچیکش،آفتابو میتونم ببینم.اتاقی که همیشه شبها صدای هق هقام سکوتشو میشکنه.
$هانا بلند شو باید بریم. در اتاقو باز کردم آروم قدم هامو برمیداشتم خسته شده بودم که دوساله با رقصم مردای هوس بازو تحریک میکنم.خسته شده بودم آخه یه دختر ۱۶ ساله چقد جون داشت.از جلو در اتاقایی که هزارتا خرابکاری توش بود رد میشدم.حالم از خودم بهم میخورد.حالم از عموم بهم میخورد وقتی باعث تباهی عمرم شد.
در آخریم باز شد.
آهنگ پخش شد.
فقط به خاطر اینکه شبا کتک نخورم باید میرقصیدم...
حالم از هرچی مرد بود بهم میخورد.شیشه های شرابشون بالا و پایین میکردن.پولایی که میریختن زیر پام.
باز اون خاطره تلخ اومد جلو چشمم
(صدای خنده های منو ته یون کل حیاطو برداشته بود.عموم با خنده اومد حیاط
_ته یوننننن وایساااا.
&هانا وایسادمو به عموم نگاه کردم.ته یون پرید بغل عمو$باباااا. حسرت اینکه بگم بابا تو دلم مونده بود. عمو با دیدن چهره ی ناراحتم ته یونو گذاشت زمینو آروم درگوشش یه چی گفت.ته یون بدو بدو رفت تو خونه.عمو با لبخند اومد سمتم.آغوششو باز کرد.
رفتم تو بغلش.موهامو نوازش کرد.&هانا _بله عمو جون
&تو دیگه داری ده ساله میشی و خانوم شدی.میدونم برات سخته ولی توهم مثل ته یون دخترمی.منو از خودش جدا کردو بهم نگاه کرد.
&خیلی سخته که تو شش سالگی پدرومادرتو از دست بدی.
اشکم از گوشه چشمم ریخت.اشکمو سریع با دستش پاک کرد.
&نباید گریه کنی عمو جون.
_عمو چیزی...شده؟
با ناراحتی نگام کرد&عمو خیلی متاسفه هانا من میخوام ...تورو به دست یک ی دیگه بسپارم.به پشتم نگاه کرد.سریع رومو برگردوندم.یه مرد قدبلند که نه چاق بود نه لاغر با لبخند نگام میکرد.با ترس به عموم چسبیدم._عمو این کیه؟
عمو بلند شد و هلم داد سمت اون مرده.خیلی وحشت زده به عموم نگاه کردم به مرده نگاه کرد&این کیم هاناس
مرده یه پاکت از تو جیبش دراوردو داد به عموم و گفت:ممنونم
عموم لبخند زدو رفت سمت خونه ش.
_عموووووو...عمووووو...خواهش میکنممممممم عموووووو)
عرقامو با دستمال پاک کردم.لباسمو عوض کردم.
یکی از مدیرای بار که دوسال میشد اومده بود و تقریبا ۲۰ ساله بود.موهای قهوه ای رنگ داشت که یه تیکه شو میریخت رو صورتش و چشمای براق مشکی بدک نبود ولی من اصلا ازش خوشم نمیومد.خیلی دور برم میپلکید گفت:کارت خوب بود هانا
توجهی نکردمو رفتم سمت اتاقم.خاله جونگ از شدت درد صورتشو جمع کرده بود و گوشه اتاق نشسته بود.
تو این ۶ سال فقط میتونستم با اون راحت باشم.سریع رفتم کنارش نشستم
_خاله حالت خوبه؟ لبخند زد&آه هانا,,,,من خوبم نگران نباش
در اتاق باز شد. *هانا یه مرده تورو میخواد پول زیادیم میده
خاله جونگ سریع بلند شد.&من میام.
*اما هانا... خاله جونگ:چه فرقی میکنه؟ _خاله شما...
&هانا بشین.
تکیه دادم به دیوار چشامو بستم کاش میشد از این جهنم میومدم بیرون خیلی وقته نرفتم بیرون...درخت...گل...آسمون آبی...برف...بارون
حسرت همشون تو دلم بود.باز در باز شد.چشامو باز کردم.اون پسره بود
$هانا یکی میخواد ببینتت
_نمیخوام
$پول زیادی داده...رئیسم گفته حتی شده ببندیشو ببریدش.
آب دهنمو قورت دادم از این روز میترسیدم....از اینکه دیگه نتونم پاک باشم.
دستمو بزور گرفتو کشید.التماسام فایده ای نداشت....لحظه های کودکیم که همینطور التماس میکردم تو ذهنم مرور میشد
در اتاقو باز کردو انداختتم توش
#lovemeright
۵.۶k
۱۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.