ا

ﻫَﺮﭼﯽ ﺍَﺯﺵ ﻣﯽ ﭘُﺮﺳﯿﺪﯼ ﺩﺭ ﺟﻮاﺑﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﻩ
گفتم : ﻣَﻨﻮ ﻣﯽ شناسی؟ گفت ﺁﺭﻩ
گفتم : اینجا راحتی ؟ گفت: ﺁﺭﻩ
گفتم : خوشحالی که اینجایی؟ گفت: ﺁﺭﻩ
گفتم: می خوای ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ یه ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺩﻟﺖ واشه ؟!
یه دفه ﺟﯿﻎ و داد و فریاد کرد و گفت ﻧﻪ ! ﻧﻪ ! ﻧﻪ و رفت یه گوشه پشتش رو کرد بهم و شروع کرد به گریه کردن !!
ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ پرستار آسایشگاه میگه: ﺁﺧﻪ با ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻬﻮﻧﻪ گولش زدن و ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ خونه‌سالمندان و ﺍﯾﻦ ﺳﻮاﻝ رو ﻧﺒاﯾﺪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ…
دیدگاه ها (۳)

عشق در قلمروی حیوانات

عشق در قلمروی حیوانات

دخترایی که الان عاشق علیرضا حقیقی و محمد موسوی شدید نگران نب...

این پستو یه آقا پسری گذاشته بود: دلم میخواد یه روز ساعت ۴صب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط