دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی

دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی

فقط من مانده ام اینجا و این امواجِ توفانی
غروبی رفته ای و سویِ بندر برنمیگردی

به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی

دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی

تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی

نه تنها "گُل محمد" رفته و "مارال" آشوب است
تو هم دیگر به دنیایِ "کلیدر" برنمیگردی

تو نقشِ اوّلِ ماهی و شبها بی تو تاریکند
جلودارِ سیاهی هایِ لشکر برنمیگردی

غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی

هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی


#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۱۴)

من و تو چقدر شبیه ماسوله هستیمسقف خیال های منحیاط خانه توست ...

کاش کسی بود به گوشت می رساندکه امروزتمام قد ایستادم و در دلم...

کجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکمپشت کدوم سد سکوت پر می‌...

سرد خواهی شد و دلتنگ...به کنجی دلخوشچاره عشق فرار است...ببین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط