🍁
🍁
در فراسوی مرزهای تنت تو را
دوست می دارم
آینه ها و شب پره های مشتاق را
به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را
به من بده
و راه آخرین را در پرده ای که
می زنی مکرر کن...
در فراسوی مرزهای تن ام تو را
دوست می دارم
در آن دور دست بعید که رسالت
اندامها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهشها
به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی که جسد را در
پایان سفر تا به هجوم کرکس های
پایانش وانهد...
در فراسوهای عشق تو را
دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده ی دیداری بده...
| احمد شاملو |
در فراسوی مرزهای تنت تو را
دوست می دارم
آینه ها و شب پره های مشتاق را
به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را
به من بده
و راه آخرین را در پرده ای که
می زنی مکرر کن...
در فراسوی مرزهای تن ام تو را
دوست می دارم
در آن دور دست بعید که رسالت
اندامها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهشها
به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی که جسد را در
پایان سفر تا به هجوم کرکس های
پایانش وانهد...
در فراسوهای عشق تو را
دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده ی دیداری بده...
| احمد شاملو |
۳.۳k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.