جمعی که از خدا چیزی خواستند
جمعی که از خدا چیزی خواستند
حدود بیست و پنج ساله بودم. آن زمان، در کارخانه اطلس بافت شهر ری کار می کردم. یک روز ساعت ده صبح به واسطه قطع شدن برق، چند دقیقه ای بیکار شده بودیم و به همراه هفت هشت نفر از کارگران دور هم جمع شده و صحبت می کردیم. همین طور که با هم حرف می زدیم، صحبت به جایی رسید که هر کدام از افراد خواسته ای را از خدا طلب می نمودند. یکی گفت: اگر خدا روزي صد تومان به من بدهد، دیگر چیزی نمی خواهم. دیگری آرزو کرد: اگر من سرپرست کارخانه شوم، دیگر از خدا چیزی نمی خواهم. نفر بعد می گفت: اگر من صاحب کارخانه بودم، دیگر هیچ آرزویی نداشتم. نفرات چهارم و پنجم و دیگر نفرات هم هر یک چیزی از خدا برای دنیایشان طلب می کردند که اگر خدا مثلاً فلان چیز را به من بدهد، دیگر چیزی از او نمی خواهم. همه آرزوهایشان را گفتند و من هم به سخنانشان گوش دادم؛ تا اینکه نوبت به من رسید. من همچنان در سکوت بودم و لبخند می زدم. همگي اصرار کردند که تو هم چیزی بگو، از خدا چه می خواهی؟ چه آرزویی داری؟ پاسخ دادم: اگر من خواسته ام را از خدا به شما بگویم، همه مي خنديد. گفتند: نه، بگو. گفتم: اگر خدا تمام زمین و آسمانها را به من بدهد، باز هم قانع نمی شوم؛ چون دل من، فوق این چیزها را طلب می کند.
واقعاً هم همین طور بود. آنچه بحمدالله به برکت خضر طریقم امروز بدان رسیده ام، طهارت است که برتر از زمین و آسمانها و هر آنچه در آنها است، می باشد. چنانکه خداوند در سوره واقعه فرموده: «لا یَمَسُّهُ إلا المُطَهَّرُون»؛ یعنی کسی به ظاهر و باطن هستی دست پیدا نمی کند، مگر طهارت شدگان. و در واقع، یعنی همان خودشناسی.
حدود بیست و پنج ساله بودم. آن زمان، در کارخانه اطلس بافت شهر ری کار می کردم. یک روز ساعت ده صبح به واسطه قطع شدن برق، چند دقیقه ای بیکار شده بودیم و به همراه هفت هشت نفر از کارگران دور هم جمع شده و صحبت می کردیم. همین طور که با هم حرف می زدیم، صحبت به جایی رسید که هر کدام از افراد خواسته ای را از خدا طلب می نمودند. یکی گفت: اگر خدا روزي صد تومان به من بدهد، دیگر چیزی نمی خواهم. دیگری آرزو کرد: اگر من سرپرست کارخانه شوم، دیگر از خدا چیزی نمی خواهم. نفر بعد می گفت: اگر من صاحب کارخانه بودم، دیگر هیچ آرزویی نداشتم. نفرات چهارم و پنجم و دیگر نفرات هم هر یک چیزی از خدا برای دنیایشان طلب می کردند که اگر خدا مثلاً فلان چیز را به من بدهد، دیگر چیزی از او نمی خواهم. همه آرزوهایشان را گفتند و من هم به سخنانشان گوش دادم؛ تا اینکه نوبت به من رسید. من همچنان در سکوت بودم و لبخند می زدم. همگي اصرار کردند که تو هم چیزی بگو، از خدا چه می خواهی؟ چه آرزویی داری؟ پاسخ دادم: اگر من خواسته ام را از خدا به شما بگویم، همه مي خنديد. گفتند: نه، بگو. گفتم: اگر خدا تمام زمین و آسمانها را به من بدهد، باز هم قانع نمی شوم؛ چون دل من، فوق این چیزها را طلب می کند.
واقعاً هم همین طور بود. آنچه بحمدالله به برکت خضر طریقم امروز بدان رسیده ام، طهارت است که برتر از زمین و آسمانها و هر آنچه در آنها است، می باشد. چنانکه خداوند در سوره واقعه فرموده: «لا یَمَسُّهُ إلا المُطَهَّرُون»؛ یعنی کسی به ظاهر و باطن هستی دست پیدا نمی کند، مگر طهارت شدگان. و در واقع، یعنی همان خودشناسی.
۷۸۸
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.