رمان عشق
.qart 1
سلام من ایبیکم زیاد توضیح نمیدم من با عمر دختر عمو هستم ولی عمر خانه خاله نباحت و خاله ایلا و زن عمو سوزان با پسر های خاله نباحت و خاله ایلا با هم زندگی میکنن و ی پسر دیگه من و دخترا :(سوسن نامزد عمر)(اسیه خواهر عمر)(یاسمین خواهر عمر) داریم میریم خانه خاله ها تا از اون ها مراقبت کنیم مریض شدن
شروع داستان👇👇
اسیه:خاله نباحت
نباحت :🤧خوش اومدید دخترا
یاسمین بقیه کجان
نبوش:اینجان
ایبیکه: خوبید
همه خاله ها:🤧آره
سوزان:نبوش ایلا پاشید بریم خونه رو باید تمیز کنین
دخترا:نههههههه ما خودمون تمیز میکنیم
ایبیکه :من رفتم اتاق پسر خاله ایلا رو تمیز کنم اسیه رفت اتاق پسر خاله نبوش رو تمیز کنه سوسنم که رفت اتاق نامزدش یاسمین هم رفت اتاق اون پسره
________________________________________
ایبیکه:رفتم تو اتاق چقدر بهم ریخته بود
داشتم تمیز میکردم ی یکی همینجوری سرشو انداخت اومد تو (بی ادب)
برک:اهم
ایبیکه جیغ زد :شما
برک :چرا داری اتاق من رو تمیز میکنی
ایبیکه :اتاق تو بله دیگه معلومه انقدر بهم ریختس ما داریم به خاله نباهت و ایلا و زن عمو سوسن کمک می کنیم چون میریم شدن اومدیم کمک
برک:اها
ایبیکه:خب شما
برک:من اسمم برکه پسر ایلام
ایبیکه :باشه منم دختر عموی عمر هستم
برک :خوشبختم
ایبیکه: منم
ایبیکه"رفت از اتاق بیرون و من اتاق رو تمیز کردم و رفتم پیش دخترا
ایبیکه :من کارم تموم شد
بقیه دخترا:ما هم
سوسن: بچه ها بیایید بریم غذا درست کنیم
ما:باشه
ایبیکه"غذا رو آمده کردیم که اون پسرا اومدن سوسن پرید بغل عمر
پسرا داشتن اون هارو با تعجب نگا میکردن که عمر گفت
بچه ها:این سوسن نامزدمه ایبیکه دختر عمومه اسیه و یاسمین هم خواهرام هستم
ادامه بدم
بچه ها این داستان برای ایبر هست
سلام من ایبیکم زیاد توضیح نمیدم من با عمر دختر عمو هستم ولی عمر خانه خاله نباحت و خاله ایلا و زن عمو سوزان با پسر های خاله نباحت و خاله ایلا با هم زندگی میکنن و ی پسر دیگه من و دخترا :(سوسن نامزد عمر)(اسیه خواهر عمر)(یاسمین خواهر عمر) داریم میریم خانه خاله ها تا از اون ها مراقبت کنیم مریض شدن
شروع داستان👇👇
اسیه:خاله نباحت
نباحت :🤧خوش اومدید دخترا
یاسمین بقیه کجان
نبوش:اینجان
ایبیکه: خوبید
همه خاله ها:🤧آره
سوزان:نبوش ایلا پاشید بریم خونه رو باید تمیز کنین
دخترا:نههههههه ما خودمون تمیز میکنیم
ایبیکه :من رفتم اتاق پسر خاله ایلا رو تمیز کنم اسیه رفت اتاق پسر خاله نبوش رو تمیز کنه سوسنم که رفت اتاق نامزدش یاسمین هم رفت اتاق اون پسره
________________________________________
ایبیکه:رفتم تو اتاق چقدر بهم ریخته بود
داشتم تمیز میکردم ی یکی همینجوری سرشو انداخت اومد تو (بی ادب)
برک:اهم
ایبیکه جیغ زد :شما
برک :چرا داری اتاق من رو تمیز میکنی
ایبیکه :اتاق تو بله دیگه معلومه انقدر بهم ریختس ما داریم به خاله نباهت و ایلا و زن عمو سوسن کمک می کنیم چون میریم شدن اومدیم کمک
برک:اها
ایبیکه:خب شما
برک:من اسمم برکه پسر ایلام
ایبیکه :باشه منم دختر عموی عمر هستم
برک :خوشبختم
ایبیکه: منم
ایبیکه"رفت از اتاق بیرون و من اتاق رو تمیز کردم و رفتم پیش دخترا
ایبیکه :من کارم تموم شد
بقیه دخترا:ما هم
سوسن: بچه ها بیایید بریم غذا درست کنیم
ما:باشه
ایبیکه"غذا رو آمده کردیم که اون پسرا اومدن سوسن پرید بغل عمر
پسرا داشتن اون هارو با تعجب نگا میکردن که عمر گفت
بچه ها:این سوسن نامزدمه ایبیکه دختر عمومه اسیه و یاسمین هم خواهرام هستم
ادامه بدم
بچه ها این داستان برای ایبر هست
- ۱.۴k
- ۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط