شب از جنگل
شب از جنگل
شعلهها میگذشت
حریق خزان بود
و تاراج باد
من آهسته ،
در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی
که خاموش میسوخت گفتم :
مسوز این چنین گرم
در خود مسوز ،
مپیچ این چنین تلخ
بر خود مپیچ ،
که گر دست بیداد
تقدیر کور ، ترا میدواند
به دنبال باد؛ مرا میدواند،
به دنبال هیچ . . .!
#فریدون_مشیری
شعلهها میگذشت
حریق خزان بود
و تاراج باد
من آهسته ،
در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی
که خاموش میسوخت گفتم :
مسوز این چنین گرم
در خود مسوز ،
مپیچ این چنین تلخ
بر خود مپیچ ،
که گر دست بیداد
تقدیر کور ، ترا میدواند
به دنبال باد؛ مرا میدواند،
به دنبال هیچ . . .!
#فریدون_مشیری
- ۱.۴k
- ۲۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط