چه اشکالی دارد ما آدمها گاهی عاشق می شویم

چه اشکالی دارد؛ ما آدمها گاهی عاشق می شویم..
آدمی که عاشقش می شویم معمولاً بهترین انتخاب از میان گزینه های ممکنِ زندگی ما نیست. او نمی تواند دوست صمیمی ما باشد. ما او را در غم های خودمان شریک نمی کنیم! ما دردهایمان را در سینک آشپزخانه ی روح او نمی شوییم. ما برای ملاقات با او حتماً مسواک می زنیم و جورابهای نو می پوشیم. ما چین های شکممان و چروکهای روحمان را از او پنهان می کنیم. ما جلوی تمام دوستان و فامیلها و آشنایان و عمه قزی ها و خاله باجی ها که متفقاً حالشان از انتخاب ما به هم خورده می ایستیم و خودمان در خلوت تهی خودمان حسابی از خودمان و سلیقه مان تعجب می کنیم وهر شب رضایت خودمان را جلب می کنیم تا از فردا جلوی حقیقت خاردار عاشقی قلابیمان را بگیریم و سرانگشتان خاطرمان از تیزی اش بیش ازین آزرده نشود و فردا به طور حتم یادمان می رود.. ما در تمام غروبهای تمام شهرهای همه ی کشورهای جهان به یاد معشوق دوزاری مان نارنجی می شویم و تمام آب انبه ها توی گلویمان می پرند و روغن تمام سیب زمینی های سرخ کرده ته حلقمان می ماسد و ما حین خوردن همه ی خوراکی ها غذایمان هیچ وقت هضم نمی شود و ما همیشه دل درد عاطفی داریم واز انواع امراض روان تنی رنج می بریم
ما آدمها گاهی عاشق می شویم. ما در تمام مهمانی ها لبخند سبزآبی خشکی می زنیم و به یک صندلی خالی فکر می کنیم و لحظاتمان کاملاً زهرمارمان می شوند و البته ناخودآگاه فعالمان دائماً به ما گوشزد می کند که اگر آن یار دلنوازمان الان اینجا بود ممکن بود حالمان از نپختگی رفتارش کاملاً به هم بخورد و سه روز و سه شب وقت لازم داشته باشیم تا دوباره عاشق تصویرش بشویم؛
معشوق ما احتمالاً آدم زبان بازیست و معمولاً فرد دنیادیده ای نیست و نمی تواند مارا در انحنای موج سینوسی وقایع زندگیمان یاری دهد.
او ابداً نباید در جریان رازهای زندگی ما قراربگیرد ولواینکه آن رازها به خودش مربوط بشوند.
شناختی که او از ما دارد با شناختی که مادرمان که ما را زاییده از ما دارد یا خودمان که هر روز خودمان را می بینیم از خودمان داریم کاملاً متفاوت است! او در اکثر موارد قدر ما را نمی داند و چیزهایی درباره ی ما می گوید که ما هرگز درباره ی خودمان نمی دانستیم

چه اشکالی دارد؛ ما آدمها گاهی عاشق می شویم. آدمی که عاشقش می شویم روزانه دلباخته ی آدمهایی غیر از ما می شود که کمالاتشان به اندازه ی انگشت شست پای ما هم نیست و بالاخره یک روزدر حالیکه ما پیشدستی کرده ایم و کنج خلوت گزیده ایم دلش را به کسی می سپارد و از زندگی ما خارج می شود.
ما به او نمی رسیم. از خودمان عصبانی می شویم. چند بارفحش های برازنده ای نثار خودمان می نماییم.
به طور کاملاً اتفاقی با یکی دیگر ازدواج می کنیم و احتمالاً هر بار که این قصه را برای فرزندانمان تعریف می کنیم بر عبارت "به طورکاملاً اتفاقی" تأکید می کنیم و خاطره ی عاشقی مان را با اشاره به لطف خداوند که فلانی را به دلیل مصلحت الهی از زندگیمان خارج کرد یادآوری می کنیم و نمی دانم چرا ته لحنمان به تمسخر سوخته ای آغشته است.
و نمی دانم چرا چرا چرا گاهی باز هم برای آن بی لیاقت دلمان تنگ می شود
دیدگاه ها (۱)

در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیا...

in matn awliiiiie bekhoninیخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر ...

ترک گناه به خاطر امام زماننیمه های شب یک انسانی بلند می‌شود ...

ترک گناه به خاطر امام زماننیمه های شب یک انسانی بلند می‌شود ...

ترک گناه به خاطر امام زماننیمه های شب یک انسانی بلند می‌شود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط