قشنگترین اشتباه
part30
ا/ت: بیا بریم*خنده*
ادامه....
ویو ا/ت
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت دانشگاه
کوک: استرس داری؟
ا/ت: یه ذره
دستشو گذاشت روی رون پام
کوک: آروم باش پرنسسم
لبخند زدم و دستم رو گذاشتم روی دستش
ا/ت: راستی کوک
کوک: جانم؟
ا/ت: تو خودت مگه نمی آمدی دانشگاه؟ بعد تازه تو 35 سالته چطوری میای دانشگاه.
خندید وبه من نگاه کرد
کوک: به خاطر یه ماموریت مجبور شدم بیام دانشگاهتون، بعدش جیمین گفت من این ماموریت رو انجام میدم و الان اون توی دانشگاه شما خودشو دانشجو جا زده و داره ماموریت رو انجام میده
ا/ت: آهااا
کوک خندید و به جاده نگاه کرد
بعد چند دقیقه که رسیدیم به دانشگاه که لونا رو دیدم داشت به گوشیش نگاه میکرد.
از ماشین پیاده شدم و رفتم پشت لونا و دستمو گذاشتم روی چشاش.
برگشت و نگام کرد
لونا: ا/ت.... خ... خودتی؟
سرمو تکون دادم که محکم بغلم کرد
لونا: دختر تو کجا بودی؟ فکر کردم بلایی سرت اومده
ا/ت: خفم کردی دختر... باشه برات تعریف میکنم
بعد چند دقیقه بغل کردن نشستیم روی صندلی و براش همه چیو تعریف کردم
لونا: خب... الان شوهر خواهرم کجاس؟
به کوک که به ماشین تکیه داده بود و سرش توی گوشیش بود اشاره کردم
لونا: واو دختر... عجب دافیه این*خنده*
ا/ت: بیا بریم باهم آشنا تون کنم
دستشو گرفتم و رفتیم پیش کوک.
کوک سرشو بالا آورد و به من نگاه کرد و لبخند زد بعدشم به لونا
ا/ت: کوک این دوستم لوناست... لونا اینم شوهرم کوک عه
کوک و لونا باهم دست دادن
کوک: برای عروسیمون حتما بیا
لونا: چشم حتما میام
بعدش لونا به من نگاه کرد
لونا: من دیگه برم الان کلاسم شروع میشه.
ا/ت: باشه برو
با لونا خداحافظی کردیم و کوک در رو باز کرد که بشینم بعدشم خودش نشست
کوک: خب اول بریم برای تو لباس بگیریم یا برای من؟
ا/ت: معلومه که دیگه منننن
کوک خندید و ماشین رو روشن کرد توی راه رئیسش بهش زنگ زد و گفت یه عالمه لباس عروس سفارش داده بیاین یکیو انتخاب کنین
خمارییییی
مایل به پارت بعد؟ 💕
حمایت فراموش نشه :)
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.