می آید روزی که در تراس خانهات روی صندلی دسته دار نشستها

می آید روزی که در تراس خانه‌ات روی صندلی دسته دار نشسته‌ای و بازی کودکان را تماشا می‌کنی.
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می‌کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد

سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت می‌ریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می‌کنی.
اما یک‌باره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود! تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می‌نوشی...من به همان لبخند زنده ام ‌‌..
#روزبه_معین
دیدگاه ها (۸)

بعضی ها هم خاطره نمی شوند، میشوند معیار برای سنجش همه آدم ها...

آدم خوبیهمعقولهخوش‌تیپهموقعیت مالی واجتماعیش خوبه مهربونهخان...

گر دلم درعشق تودیوانه شـدعیبش مکن !#سعدی

مرا ببخش اگر دوستت دارمو کاری از دستم بر نمی‌آید...#رسول_یون...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط