hyunjin
#فیک
#استری_کیدز
چندپارتی(وقتی بخاطر نجات اون...)پارت۲[آخر]
÷تو بهترین دوست من هستی ا/ت...و همیشه خواهی بود...دوست دارم ا/ت قشنگم
+منم دوست دارم سوهی...یادت نره چیزی که بهت دادم رو به دست هیون برسونی!
÷حتما
و برای آخرین بار تو رو برای لحظه ای کوتاه در آغوش گرفت،از هم فاصله گرفتید.لبخند کمرنگ و آغشته به بغضی روی لبهات شکل گرفت،دستت رو به عنوان خداحافظی تکون دادی و به طرف ورودی اتاق رفتی.در رو از چارچوب فاصله دادی و از فضای اتاق خارج شدی.
(۸ ساعت بعد)
روی صندلی های فلزی سالن انتظار نشسته بود،تکیه اش رو با صندلی صاف کرده بود که با صدای باز شدن در کشویی اتاق بیمار،از جا پرید و به طرف دکتر حمله ور شد و با نگرانی لب زد.
÷دکتر حالش چطوره؟بهوش امد؟!۶ ساعت پیش عمل تموم شد الان ۲ ساعت هم گذشته
×بله بهوش امده و عمل هم کاملا موفقیت آمیز بود...با از خود گذشتگی که همسرش کرد واقعا انسان به وجد میاد
÷سراغش رو نگرفت؟
×اتفاقا اولین حرفی که زد اسم همسرش بود...نمیدونم چطوری باید بهش بگین اما بلاخره باید حقیقت رو بدونه!خوشبختانه خطر رفع شده...اما نباید زیاد هیجان بهش وارد بشه
÷اما این خبر...
×درسته نابودش میکنه!پس با ملایمت بگین
به نشانه تایید تعظیم کرد و دستگیره در رو کشید و در رو کنار زد.جسمش روی تخت دراز کشیده افتاده بود،نفس داغی بیرون داد و به طرف تخت مخصوصش قدم برداشت.نگاه هیونجین با نگاه سوهی تلاقی کرد،سوهی سرش رو پایین انداخت و به آرومی لب زد.
÷حالت خوبه؟
-ا/ت کجاست؟نمیبینمش...امکان نداره تا الان نیاد دیدنم
÷اوه...ا/ت خب راستش....
-ا/ت چی؟؟گفتم کجاستتتتت؟...ا/ت کجاست؟
سوهی کاغذی تا شده رو از توی جیب لباسش بیرون کشید و کنار دستش گذاشتی.
÷اجازه بده ا/ت خودش جوابت رو بده!
-چی این چیه؟...چی میگی؟!
بدون توجه به حرفهاش تعظیم کرد و به سرعت از اتاق خارج شد.هیونجین کاغذ رو برداشت و تای کاغذ رو باز کرد و با دقت محتوای داخلش رو زیر نظر گرفت.
{محتوای نامه:سلام عشق من حالت خوبه؟امیدوارم حالت خوب باشه...مطمئنم الان دیگه عملت تموم شده!سالگردمون مبارک عزیزم...ممنون که کادوی این روز رو بهم دادی مرسی که سلامتیت رو بهم هدیه دادی عزیزم...منو ببخش که نمیتونم ببینمت اما بدون که همیشه دوست دارم...وقتی این نامه رو میخونی من دیگه زنده نیستم...یعنی خودم خواستم که اینطوری باشه!تو به عنوان کادوی این روز بهم سلامتیت رو هدیه دادی و من هم بهت قلبمو هدیه دادم...این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم عشق من...اینکه برای تو بمیرم!عاشقتم...مراقب خودت باش هیونم}
با خوندن محتوای نامه،احساس کرد قلبش از ضربان ایستاد،دستش رو محکم روی سینه اش فشرد و نامه رو توی دستش مچاله کرد.لبهاش میلرزیدن و قطرات اشک به سرعت به چشمش هجوم می آوردن و صورت رنگ پریده اش رو با اشک میپوشوندن.با تمام توانی که داشت به هق هق افتاد.
-تو نمیتونی هق هق تو نمیتونی هق هق ا/تتتتتت...هق هق تو نمیتونی اینکار بکنی هق هق تو نباید قلبت رو به من هق هق به من میدادیییییی هق هق ا/تتتتت عشق من هق هق من نمیتونم قلب تورو بگیرم هق هق و خودم زندگی بکنم هق هق ا/ت عزیزمممممم هق هق برگرد هق هق برگرد ا/ت هق هق
هق هق های هیونجین تمام ساختمان بیمارستان رو در بر گرفته بود،اون هیچ وقت نمیتونست تورو فراموش بکنه چون تو تمام زندگیت رو به اون دادی،قلبت رو به یادگار قبل از رفتنت توی سینه اش گذاشتی،واین دردناک ترین یادگاری بود.
#استری_کیدز
چندپارتی(وقتی بخاطر نجات اون...)پارت۲[آخر]
÷تو بهترین دوست من هستی ا/ت...و همیشه خواهی بود...دوست دارم ا/ت قشنگم
+منم دوست دارم سوهی...یادت نره چیزی که بهت دادم رو به دست هیون برسونی!
÷حتما
و برای آخرین بار تو رو برای لحظه ای کوتاه در آغوش گرفت،از هم فاصله گرفتید.لبخند کمرنگ و آغشته به بغضی روی لبهات شکل گرفت،دستت رو به عنوان خداحافظی تکون دادی و به طرف ورودی اتاق رفتی.در رو از چارچوب فاصله دادی و از فضای اتاق خارج شدی.
(۸ ساعت بعد)
روی صندلی های فلزی سالن انتظار نشسته بود،تکیه اش رو با صندلی صاف کرده بود که با صدای باز شدن در کشویی اتاق بیمار،از جا پرید و به طرف دکتر حمله ور شد و با نگرانی لب زد.
÷دکتر حالش چطوره؟بهوش امد؟!۶ ساعت پیش عمل تموم شد الان ۲ ساعت هم گذشته
×بله بهوش امده و عمل هم کاملا موفقیت آمیز بود...با از خود گذشتگی که همسرش کرد واقعا انسان به وجد میاد
÷سراغش رو نگرفت؟
×اتفاقا اولین حرفی که زد اسم همسرش بود...نمیدونم چطوری باید بهش بگین اما بلاخره باید حقیقت رو بدونه!خوشبختانه خطر رفع شده...اما نباید زیاد هیجان بهش وارد بشه
÷اما این خبر...
×درسته نابودش میکنه!پس با ملایمت بگین
به نشانه تایید تعظیم کرد و دستگیره در رو کشید و در رو کنار زد.جسمش روی تخت دراز کشیده افتاده بود،نفس داغی بیرون داد و به طرف تخت مخصوصش قدم برداشت.نگاه هیونجین با نگاه سوهی تلاقی کرد،سوهی سرش رو پایین انداخت و به آرومی لب زد.
÷حالت خوبه؟
-ا/ت کجاست؟نمیبینمش...امکان نداره تا الان نیاد دیدنم
÷اوه...ا/ت خب راستش....
-ا/ت چی؟؟گفتم کجاستتتتت؟...ا/ت کجاست؟
سوهی کاغذی تا شده رو از توی جیب لباسش بیرون کشید و کنار دستش گذاشتی.
÷اجازه بده ا/ت خودش جوابت رو بده!
-چی این چیه؟...چی میگی؟!
بدون توجه به حرفهاش تعظیم کرد و به سرعت از اتاق خارج شد.هیونجین کاغذ رو برداشت و تای کاغذ رو باز کرد و با دقت محتوای داخلش رو زیر نظر گرفت.
{محتوای نامه:سلام عشق من حالت خوبه؟امیدوارم حالت خوب باشه...مطمئنم الان دیگه عملت تموم شده!سالگردمون مبارک عزیزم...ممنون که کادوی این روز رو بهم دادی مرسی که سلامتیت رو بهم هدیه دادی عزیزم...منو ببخش که نمیتونم ببینمت اما بدون که همیشه دوست دارم...وقتی این نامه رو میخونی من دیگه زنده نیستم...یعنی خودم خواستم که اینطوری باشه!تو به عنوان کادوی این روز بهم سلامتیت رو هدیه دادی و من هم بهت قلبمو هدیه دادم...این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم عشق من...اینکه برای تو بمیرم!عاشقتم...مراقب خودت باش هیونم}
با خوندن محتوای نامه،احساس کرد قلبش از ضربان ایستاد،دستش رو محکم روی سینه اش فشرد و نامه رو توی دستش مچاله کرد.لبهاش میلرزیدن و قطرات اشک به سرعت به چشمش هجوم می آوردن و صورت رنگ پریده اش رو با اشک میپوشوندن.با تمام توانی که داشت به هق هق افتاد.
-تو نمیتونی هق هق تو نمیتونی هق هق ا/تتتتتت...هق هق تو نمیتونی اینکار بکنی هق هق تو نباید قلبت رو به من هق هق به من میدادیییییی هق هق ا/تتتتت عشق من هق هق من نمیتونم قلب تورو بگیرم هق هق و خودم زندگی بکنم هق هق ا/ت عزیزمممممم هق هق برگرد هق هق برگرد ا/ت هق هق
هق هق های هیونجین تمام ساختمان بیمارستان رو در بر گرفته بود،اون هیچ وقت نمیتونست تورو فراموش بکنه چون تو تمام زندگیت رو به اون دادی،قلبت رو به یادگار قبل از رفتنت توی سینه اش گذاشتی،واین دردناک ترین یادگاری بود.
- ۱۳۱
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط