عشق اول و اخر p

عشق اول و اخر p7

ویو ا.ت

یکم ناراحت شده بودم که دیدم کوک یه لبخند بزرگ روی لباشه . تعجب کردم . پدر کوک گفت که باید تا اخر هفته ی دیگه ازدواج کنیم و روز و تاریخ رو معلوم کرد ......( خودتون یه چیزی تصور کنید دیگه ) . قرار شد فردا بریم برای من که قراره اینجا بمونم خرید ولی فکر کنم می خواستن من و کوک بیشتر اشناشیم . ( خوشا به حالت 🥺 )

۵ روز بعد

امروز قراره بریم لباس عروس بخریم . سری قبل که هم خوش گذشت هم من با کوک بیشتر اشنا شدم . خدا کنه ایندفعه هم همین طوری باشه .

فردا شب همون روز که فهمیدن باید ازدواج کنن :

من و کوک ( چه سری خودمونی شد 😠 ) سوار ماشین شدیم و رفتیم . بعد از ۱۵ دقیقه رسیدیم به یه پاساژ خیلی بزرگ . همه کوک رو میشناختن و بهش احترام می زاشتن . ( عزیز من خواهر من همین جوریش هم کوک جونم بره پاساژ همه میشناسنش وای به حال اینکه دیگه بزرگ ترین مافیا هم باشه 🤌🗿 )
توی ذهنم خوشحال بودم که قراره با همچین مردی ازدواج کنم . ( نه ناراحت باش 😒 ) بعد از کلی خرید ، ( لباس ، لوازم ارایش و ... ) کوک امد جلوم و گفت :
× :








خماریییی 😂😅
حمایت ، حمایت ❤️
برای پارت بعدی : ۱۵ تا لایک و ۱۵ تا کامنت
مرسیییی 😊🍫🍓
دیدگاه ها (۱۸)

❤️

من این اهنگش رو خیلی دوست دارم❤️و اینکه ممکنه این اهنگ تو ال...

🥵❤️‍🔥❤

۲۰۰ نفری شدیم 🥳🥳خیلی خیلی خیلی خیلی ... ممنون از حنایت ها ی ...

خرگوش قاتلپارت۱۰فردا:ساعت۱۰ ویو ا.ت:از خواب بیدار شده بودم و...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۸#

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط