امروز که بیاد رخ زیبای تو بودم

امروز که بیاد رخ زیبای تو بودم
در وصف رخت یک غزل ناب سرودم
آماده شدم بهر نمازم که به ناگاه
یاد تو رسید و تو شدی بود و نبودم
هنگام اقامه لبت آمد به خیالم
یک بوسه از آن کنج لب لعل ربودم
هم رفت نماز از کف و هم مست نگشتم
از هر دو طرف بوسه ضرر بود نه سودم
بین دو نمازم غزلی فاصله افتاد
با چشم و لبت بود همه گفت و شنودم
در رکعت دوّم مثلاً سخت گرفتم
از چشم تو گفتم عوض ذکر سجودم
خون کرده دلم را غم چشمان سیاهت
بنگر که ببینی چه سیاه و چه کبودم
یک تیر ز مژگان بلند تو رها شد
صاف آمد و بنشست در اعماق وجودم
میترسم از آن روز که با غیر نشینی
تقصیر خودم نیست که اینگونه حسودم...
دیدگاه ها (۵)

میبینی خیال با آدم چیکار میکنه؟الان مجبورم برم یک چهار پایه ...

لب هایت طعم #سیب 😍 🍎 😍 می دهند💋

گران باش !! گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش ...رژیمِ ارزشمند...

دریاب خویشتن واقعی را ...از عشق گلی خوشبوو عطری ماندگار درون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط