گاه باید فقط آرام از آنجا بروی

گاه باید فقط آرام از آنجا بروی
بِگذاری دل و دل واپس فردا بروی

سیل اندوه بیاید همه امواج بلا
ببری قایق و تا آخر دریا بروی

بروی چَشم ببندی به خودت، خاطره هات
مرد باشی و بسوزی، تک و تنها بروی

اشک را بغض کنی رعشه بگیرد بدنت
لب بدوزی و ولی غرق تمنّا بروی

او غزل باشد و لبریز تو هر قافیه اش
شاعرش باشی و با این همه حالا بروی

حس مجنون ببری با دل پُر پیشکش و
خالی از عاطفه ی سنگی لیلا بروی

در سکوت نفس سرد دلش، از سر درد
حسّ فریاد شوی لال و شکیبا بروی

عاشقی درد قشنگی ست ولی مجبوری
پا گُذاری به دلت آخر و رسوا بروی



#علی_نیاکوئی_لنگرودی
دیدگاه ها (۱۰)

حرف هایم را چو مویت پشت گوش انداختی لااقل با یک نگاهت دلخوشم...

#حسین_منزوی

"جغرافــــیا" را دوست ندارم!مرزها را پررنگ می کند!... "تاریـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط