روزی که شب میشه

روزی که شب میشه
__________________________
از زبون نویسنده
پارت5💗

هانا رفت داخل دست شوی چون وقتی فهمید که این قرسه سانزو هستش رفت داخل دست شوی که
ب*ا*ل*ا بیاره

سانزو:الو هانااا..... این چه بوی خفه کننده ی🤢

از زبون سانزو

رفتم داخل آشپز خونه که دیدم ی چیزی مثل عن اما زاهزی مثل غذا داشت زیر لب با خودم گفتم فکر کنم هانا درست میگفت(با لبخند)
که صدای از دست شوی به گوشم رسید رفتم دیدم هانا داره بالا میاره

سانزو:هانا حالت خوبه؟؟!

هانا:ار.. ه... آره خوبم

سانزو:چی شده که داری بالا میاری؟!

هانا:اشته باهی قرسه تورو خوردم

سانزو:..... بالا بیار بالا بیا (زد رو کمرش)

از زبون نویسنده

ساعت 3 ی شب بود که مایکی به کول اعضای بوتن زنگ میزنه

سانزو:بل.. بله(خمیازه)

مایکی: زود بیا پیش من سانزو(سردی)

سانزو:باشه...

از زبون سانزو

رفتم لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت مایکی رفتم وقتی رسیدم ریندو و بادم جون(ران) رسیده بودن

مایکی:بشین(سردی)

سانزو:(سرشو تکون داد)

مایکی:میخاستم ی خبر مهم رو بهتون بگم... این که پلیسا مارو پیدا کردن

همگی:چییییییییی!!

سانزو: آخه چه جوری؟؟!

ران:بنزره من که ی جاسوس بین ماهستش

ریندو:من خیلی به هانا شک دارم خیلی قیره آدی رفتار میکنه

سانزو:هوهییییی بفهم داری چی میگی(داد)
________________________________
بنظرتون پارت بعدی رو بزارم😓
دیدگاه ها (۶)

خدا رحم کنه📿📿

روزی که شب میشه______________________________پارت6💌ازبون سان...

من وقتی امتحانمو خوب شدم ولی داداشم نیاز به تلاش.جلوی دادشم:

روزی که شب میشه__________________________پارت 3 از زبون هانا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط