|
|
بِسـم ربـــ الحســیــنـــ .
.
.
هُوَ أَلغَفُورُ أَلْرَّحِیمْ .
(بچه یتیما،علی الخصوص یادگارای شهدا حلال کنن بخاطر این پست)
.
#بابا_ی_مفقود_الاثر...
.
اومده بود شلمچه...
دیدم به محض پیاده شدن از اتوبوس...
دوون دوون رفت یه گوشه و نشست رو خاکا...
حال عجیبی داشت...
پشت سرش رفتم...
دیدم یه مشت خاک برداشت و ریخت رو سرش...
یه چیزی زیر لب زمزمه میکرد:
"رقیه جااان...تو اگه باباتو کشتن...
لااقل سر بریده ی باباتو واست آوردن خانوم...
ولی من چیییی...؟!
بابام تو این بیابون گم شده...
حتی یه تیکه استخونشم واسم نیاوردن..."
.
حالا این دختر با این همه چشم انتظاری...
نشسته سرسفره عقد...
ولی بدون حضور بابا...
.
#امشب_عروسی_می_کنم_جای_تو_خالی...
.
عاقد دوباره گفت: "وکیلممم...؟"
پدر نبود…
ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود...
گفتند: رفته گل...! …نه…!!!
…گلی گم...
.
دلش گرفت...
یعنی که از اجازه ی بابا...
خبر نبود...
هجده بهار...
منتظرش بود و...
برنگشت...
آن فصلهای سرد که بی درد سر نبود...
ای کاش...
نامه یا خبیاعلیعطر چفیه ای...
رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود...
عکس پدر...مقابل آیینه...شمعدان..
آن روز دور سفره به جز...چشم تر نبود...
.
عاقد دوباره گفت : "وکیلممم...؟"
دلش شکست...
یعنی به قاب عکس...امیدی دگر نبود...
او گفت:
"با اجازه ی بابا...بله...بله...!
مردی که غیرِ آینه ای...شعله ور نبود...
.
#پروانه_نجاتی
.
#چشم_پاک_دختر_ی_از_جمله_ای_تر_مانده_است #چشم_ها_ی_پاکش_اما_خیره_بر_در_مانده_است
#روی_دیوار_اتاق_کوچک_تنهایی_اش
#عکس_بابایش_کنار_شعر_مادر_مانده_است…
.
#روضه_نوشت:
بی شک شیرین ترین لحظه زندگی هر دختری...
زمانیه که کنار انتخابش نشسته پای سفره عقد...
اون وقتیه که میخواد قشنگترین جواب زندگیشو در قبال حساسترین سوال زندگیش بده...
به بلندای یه بعله گفتن...
مگه میشه بگه با اجازه پدرم.....
اشک شوق نریزه...؟!
چه غمی تو دلشه اون دختری که...
موقع بعله گفتن…
جز قاب عکسی...
اثری از بابا نبینه...
دمتون علوی
#یاعلی
بِسـم ربـــ الحســیــنـــ .
.
.
هُوَ أَلغَفُورُ أَلْرَّحِیمْ .
(بچه یتیما،علی الخصوص یادگارای شهدا حلال کنن بخاطر این پست)
.
#بابا_ی_مفقود_الاثر...
.
اومده بود شلمچه...
دیدم به محض پیاده شدن از اتوبوس...
دوون دوون رفت یه گوشه و نشست رو خاکا...
حال عجیبی داشت...
پشت سرش رفتم...
دیدم یه مشت خاک برداشت و ریخت رو سرش...
یه چیزی زیر لب زمزمه میکرد:
"رقیه جااان...تو اگه باباتو کشتن...
لااقل سر بریده ی باباتو واست آوردن خانوم...
ولی من چیییی...؟!
بابام تو این بیابون گم شده...
حتی یه تیکه استخونشم واسم نیاوردن..."
.
حالا این دختر با این همه چشم انتظاری...
نشسته سرسفره عقد...
ولی بدون حضور بابا...
.
#امشب_عروسی_می_کنم_جای_تو_خالی...
.
عاقد دوباره گفت: "وکیلممم...؟"
پدر نبود…
ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود...
گفتند: رفته گل...! …نه…!!!
…گلی گم...
.
دلش گرفت...
یعنی که از اجازه ی بابا...
خبر نبود...
هجده بهار...
منتظرش بود و...
برنگشت...
آن فصلهای سرد که بی درد سر نبود...
ای کاش...
نامه یا خبیاعلیعطر چفیه ای...
رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود...
عکس پدر...مقابل آیینه...شمعدان..
آن روز دور سفره به جز...چشم تر نبود...
.
عاقد دوباره گفت : "وکیلممم...؟"
دلش شکست...
یعنی به قاب عکس...امیدی دگر نبود...
او گفت:
"با اجازه ی بابا...بله...بله...!
مردی که غیرِ آینه ای...شعله ور نبود...
.
#پروانه_نجاتی
.
#چشم_پاک_دختر_ی_از_جمله_ای_تر_مانده_است #چشم_ها_ی_پاکش_اما_خیره_بر_در_مانده_است
#روی_دیوار_اتاق_کوچک_تنهایی_اش
#عکس_بابایش_کنار_شعر_مادر_مانده_است…
.
#روضه_نوشت:
بی شک شیرین ترین لحظه زندگی هر دختری...
زمانیه که کنار انتخابش نشسته پای سفره عقد...
اون وقتیه که میخواد قشنگترین جواب زندگیشو در قبال حساسترین سوال زندگیش بده...
به بلندای یه بعله گفتن...
مگه میشه بگه با اجازه پدرم.....
اشک شوق نریزه...؟!
چه غمی تو دلشه اون دختری که...
موقع بعله گفتن…
جز قاب عکسی...
اثری از بابا نبینه...
دمتون علوی
#یاعلی
۱.۸k
۲۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.