دستم به قلم نمی رود
دستم به قلم نمی رود
برای سرودن شعر
فقط یک راه باقی مانده
لب های پدرسوخته ات را
که آبستن تمام ادبیات من است
روی لب هایم بگذاری
تا از بخار دهانت
یخ حرف هایم آب شود
اگر راه دیگری می دانی
به گوشم
اگر نه
همین امشب
در بی شرمانه ترینِ خواب هایم
لابه لای درختانی که
ماه را نشانه رفته اند
انتظارت را می کشم
دست چشمانت را بگیر و بیا!!
برای سرودن شعر
فقط یک راه باقی مانده
لب های پدرسوخته ات را
که آبستن تمام ادبیات من است
روی لب هایم بگذاری
تا از بخار دهانت
یخ حرف هایم آب شود
اگر راه دیگری می دانی
به گوشم
اگر نه
همین امشب
در بی شرمانه ترینِ خواب هایم
لابه لای درختانی که
ماه را نشانه رفته اند
انتظارت را می کشم
دست چشمانت را بگیر و بیا!!
- ۱.۹k
- ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط