دستم به قلم نمی رود

دستم به قلم نمی رود
برای سرودن شعر
فقط یک راه باقی مانده
لب های پدرسوخته ات را
که آبستن تمام ادبیات من است
روی لب هایم بگذاری
تا از بخار دهانت
یخ حرف هایم آب شود
اگر راه دیگری می دانی
به گوشم
اگر نه
همین امشب
در بی شرمانه ترینِ خواب هایم
لابه لای درختانی که
ماه را نشانه رفته اند
انتظارت را می کشم
دست چشمانت را بگیر و بیا!!
دیدگاه ها (۴)

و یک روز بالاخره صفحه ترحیم روزنامه ها خالی می شود از اسم،بس...

الان اون وقت ساله که کولر هنوز بوی پوشال میده؛گیلاسا و زردآل...

صبح نسبتا ظهررو سالم شروع کنیم...☺

از تو پر است خانه؛حتی اگر نباشی..‌.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط