love without trust
love without trust
پارت ۱۶
ویو لینو
میخواستم ازش چیزی نپرسم ولی نمیشد.
لینو : هان پدرت باهات چیکار کرده
هان : خب... اون باعث مرگ مادرم شد.
لینو : چطوری؟؟!!
هان : اون یه قمار باز بود و روی همه چیز شرط بست. بعد یه روز یه تعداد ادم اومدند و میخواستند من ببرند. مادرم نزاشت من ببرندو منو فرار کردم و بعد وقتی برگشتم دیدم مادرم مرده و پدرم دنبالم بدتم به اون کسی که برده بودی. پس از ترس فرار کردم و از اون موقع فراری بودم . تا اون مرده مرد و دیگه دنبالم نگشتند.
لینو : وای ببخشید باید کلی سختی کشیده باشی.
دیدم هان بعد بغض کرده بود. برای اروم شدن بغلش کردم .
لینو : دیگه من پیشتم ناراحت نباش. دیگه من هستم تا سختی نکیشی.
هان : ( با گریه) مر.... سس.... یییی.
هان با ترس و لرز توی بغلم بود. کابشنم رو انداختم رو هان و محکم تر بغلش کردم.
فردا صبح
ویو هان
با صدای تق تولق چرخ فلک بیدار شدم. از ترس بیشتر به لینو چسبیدم و لینو بااین کارم بیدار شد. چشم تو چشم بودیم توی که اگه یه ذره می اومد پایین لباش به لبام میچسبید.
از خجالت از بغلش پاشدم .
لینو :( باخنده) ها.. ها.. خجالت کشیدی؟ کل شب بغلم بودی ناسلامتی.
هان : حالاهرچی. پاشو بریم.
ویو لینو
کیوت خجالتی.
لینو: باشه سنجاب کوچولو.
هان : به کی میگی سنجاب کوچولو؟؟!!
لینو : به تو سنجاب کوچولو من.
هان :( باخجالت) عه اصلا هرچی میخوای بگو.
مامور شهربازی: ببخشید. اونجا موندید.
بعد خداحافظی با مامور رفتیم. با هان داشتیم راه میرفتیم که به ذهنم یه چیزی رسید.
لینو : هان.
هان: اههوم.
جلو هان زانو زدم.
لینو : من به کسی اعتماد نداشتم ولی...
هان: وای لینو اونجا رو چه عروسک قشنگی.
هان نزاشت حرفم بزن دوید سمت عروسک و شروع کرد عکس گرفتن با عروسک.
هان : لینو با وایسا کنارش، میخوام عکس بگیرم.
لینو : ازدست تو. اومدم.
رفتم و با عروسک کلی عکس گرفتیم. بعد رفتیم خونه؛
کیوکو : ( با استرس) هان پسرم ، لینو خوبید کجا بودید؟؟!!
لینو: مامان نگران نباش ما خوبیم.
کیوکو : پسرم کجا بودید؟؟!!
هان : مادر رفته بودیم شهر بازی مجبور شدی.....
نزاشتم هان ادامه بده.
لینو: عهه... مجبور شدیم بیرم هتل.
کیوکو : یعنی شما با هم خوابیدید.
هان : نه مادر.
لینو : ما فقط توی یه جا توی بغل هم خوابیدیم.
کیوکو : جانم؟؟!!
هان: چی میگی؟! مادر جانم من بعد تر میگم به شما الان بریم داخل.
پارت ۱۶
ویو لینو
میخواستم ازش چیزی نپرسم ولی نمیشد.
لینو : هان پدرت باهات چیکار کرده
هان : خب... اون باعث مرگ مادرم شد.
لینو : چطوری؟؟!!
هان : اون یه قمار باز بود و روی همه چیز شرط بست. بعد یه روز یه تعداد ادم اومدند و میخواستند من ببرند. مادرم نزاشت من ببرندو منو فرار کردم و بعد وقتی برگشتم دیدم مادرم مرده و پدرم دنبالم بدتم به اون کسی که برده بودی. پس از ترس فرار کردم و از اون موقع فراری بودم . تا اون مرده مرد و دیگه دنبالم نگشتند.
لینو : وای ببخشید باید کلی سختی کشیده باشی.
دیدم هان بعد بغض کرده بود. برای اروم شدن بغلش کردم .
لینو : دیگه من پیشتم ناراحت نباش. دیگه من هستم تا سختی نکیشی.
هان : ( با گریه) مر.... سس.... یییی.
هان با ترس و لرز توی بغلم بود. کابشنم رو انداختم رو هان و محکم تر بغلش کردم.
فردا صبح
ویو هان
با صدای تق تولق چرخ فلک بیدار شدم. از ترس بیشتر به لینو چسبیدم و لینو بااین کارم بیدار شد. چشم تو چشم بودیم توی که اگه یه ذره می اومد پایین لباش به لبام میچسبید.
از خجالت از بغلش پاشدم .
لینو :( باخنده) ها.. ها.. خجالت کشیدی؟ کل شب بغلم بودی ناسلامتی.
هان : حالاهرچی. پاشو بریم.
ویو لینو
کیوت خجالتی.
لینو: باشه سنجاب کوچولو.
هان : به کی میگی سنجاب کوچولو؟؟!!
لینو : به تو سنجاب کوچولو من.
هان :( باخجالت) عه اصلا هرچی میخوای بگو.
مامور شهربازی: ببخشید. اونجا موندید.
بعد خداحافظی با مامور رفتیم. با هان داشتیم راه میرفتیم که به ذهنم یه چیزی رسید.
لینو : هان.
هان: اههوم.
جلو هان زانو زدم.
لینو : من به کسی اعتماد نداشتم ولی...
هان: وای لینو اونجا رو چه عروسک قشنگی.
هان نزاشت حرفم بزن دوید سمت عروسک و شروع کرد عکس گرفتن با عروسک.
هان : لینو با وایسا کنارش، میخوام عکس بگیرم.
لینو : ازدست تو. اومدم.
رفتم و با عروسک کلی عکس گرفتیم. بعد رفتیم خونه؛
کیوکو : ( با استرس) هان پسرم ، لینو خوبید کجا بودید؟؟!!
لینو: مامان نگران نباش ما خوبیم.
کیوکو : پسرم کجا بودید؟؟!!
هان : مادر رفته بودیم شهر بازی مجبور شدی.....
نزاشتم هان ادامه بده.
لینو: عهه... مجبور شدیم بیرم هتل.
کیوکو : یعنی شما با هم خوابیدید.
هان : نه مادر.
لینو : ما فقط توی یه جا توی بغل هم خوابیدیم.
کیوکو : جانم؟؟!!
هان: چی میگی؟! مادر جانم من بعد تر میگم به شما الان بریم داخل.
۶.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.