معجزه
معجزه
p¹⁵
هانول:کیه...عه جیمین کاری داشتی؟
جیمین:راستش میخواستم برم بیرون میگم توهم میخوای بیای؟
هانول:امممم راستش قرار بود با رزی برم بیرون ببخشید تو خودت برو
جیمین:امممم نه نمیخواد نمیرم
هانول:باشه خدافظ بازم ببخشید(درو بست)
رزی:کرم داری نه؟
هانول:واااا چراااا
رزی:چرا باهاش نرفتی
هانول:گفتم میخوام حسمو کم کنمااا
رزی:ریدی آبم قطعه
هانول:مسخره آماده شو بریم
(رفتن بیرون بعد چند ساعت برگشتن یکم چرت زدن بیدار شدن یه چیزی خوردن گرفتن خوابیدن)
فردا ساعت ۱۰:۰۰*
هانول:رزی
رزی:هوم؟
هانول:چطوره بریم واسه ی برنامه ی امروز لباس بخریم؟
رزی:اره بریم
چند ساعت بعد*
رزی:آماده شدی؟
هانول:اره الان میام
تق تق_صدای در*
رزی:بله....سلام جیمین کاری داشتی؟
جیمین:هانول هست بگی بیاد
رزی:چرا؟
جیمین:میخوام برم بیرون میخواستم هانولم بیاد
رزی:عاااا الان میگم بیاد
جیمین:مگه امادس؟
رزی: قرار بود بریم بیرون لباس بگیریم من خودم میرم تو و هانول برین خرید تو براش بخریا
جیمین:ب..باشه
رزی:آفرین..هانوللل بیا دیگه چقد دیر میکنی
هانول:آمدم بریم عه سلام اینجا چیکار میکنی
رزی:من خودم میرم خرید تو با جیمین برو
هانول:چییی؟سوجین گفت تنهات نزارممم
رزی:خوب به یکی از بادیگاردا زنگ میزنم
هانول:نه بابا نمیشه
جیمین:خب اگه میخوا...
رزی:نه نه شما برین خوش بگذره خدافظ(هولشون داد بیرون)
هانول:خبببب کجا بریم
جیمین:بریم خرید دیگه قرار بود بری خرید
هانول:عا اره بریم
(بعد از کلی خرید و خوش گذرونی ساعت سه رفتن هتل)
هانول:واییییی خیلی خوش گذشت چقد خسته شدم
جیمین:خوشحالم که بهت خوش گذشت برو تو یکم استراحت کن
هانول:باشه خدافظ
جیمین:خدافظ
(هانول رفت تو و با صورت عصبی رزی مواجه شد)
هانول:وای ترسیدم چی شده
رزی:به به چه عجب بالاخره آمدین
هانول:مگه چیه
رزی:مگه چیه؟؟؟ساعت و دیدی
هانول:مگه ساعت چن...وایییی ساعت سههه شدهههه
رزی:بله ساعت شیش مگه نگفتی باید سر برنامه باشیم شیش برنامه شروع میشه چهارو نیم باید اونجا باشیم
هانول:وای بخدا حواسم نبود چرا زنگ نزدیی؟
رزی:به گوشیه هردوتاتون انقد زنگ زدم جواب ندادین
هانول:وایسا ببینم..عیوای ۳۶ بار زنگ زدی ببخشید گوشیم رو بیصدا بود
رزی:چند بارم به جیمین زنگ زدم
تق تق_صدای در*
رزی:تو برو لباساتو عوض کن من درو باز میکنم
هانول: باشه
جیمین:سلام میگم کاری داشتی ۲۳ بار زنگ زدی
رزی:نخیر دیگه مهم نیست
جیمین:اممممم باشه خدافظ
رزی:خدافظ..هعییی دیوانه شدم...هانول میگم یکم وقت داریم تا چهار یا سه و نیم یه چرتی بزن
هانول:جدی؟باشه
(چند ساعت بعد هانول بیدار شد آماده شدن و حرکت کردن)
ساعتای ۶ توی برنامه*
..............................................................
حمایت:انرژی و انگیزه برای پارت های بعدی ♥️
p¹⁵
هانول:کیه...عه جیمین کاری داشتی؟
جیمین:راستش میخواستم برم بیرون میگم توهم میخوای بیای؟
هانول:امممم راستش قرار بود با رزی برم بیرون ببخشید تو خودت برو
جیمین:امممم نه نمیخواد نمیرم
هانول:باشه خدافظ بازم ببخشید(درو بست)
رزی:کرم داری نه؟
هانول:واااا چراااا
رزی:چرا باهاش نرفتی
هانول:گفتم میخوام حسمو کم کنمااا
رزی:ریدی آبم قطعه
هانول:مسخره آماده شو بریم
(رفتن بیرون بعد چند ساعت برگشتن یکم چرت زدن بیدار شدن یه چیزی خوردن گرفتن خوابیدن)
فردا ساعت ۱۰:۰۰*
هانول:رزی
رزی:هوم؟
هانول:چطوره بریم واسه ی برنامه ی امروز لباس بخریم؟
رزی:اره بریم
چند ساعت بعد*
رزی:آماده شدی؟
هانول:اره الان میام
تق تق_صدای در*
رزی:بله....سلام جیمین کاری داشتی؟
جیمین:هانول هست بگی بیاد
رزی:چرا؟
جیمین:میخوام برم بیرون میخواستم هانولم بیاد
رزی:عاااا الان میگم بیاد
جیمین:مگه امادس؟
رزی: قرار بود بریم بیرون لباس بگیریم من خودم میرم تو و هانول برین خرید تو براش بخریا
جیمین:ب..باشه
رزی:آفرین..هانوللل بیا دیگه چقد دیر میکنی
هانول:آمدم بریم عه سلام اینجا چیکار میکنی
رزی:من خودم میرم خرید تو با جیمین برو
هانول:چییی؟سوجین گفت تنهات نزارممم
رزی:خوب به یکی از بادیگاردا زنگ میزنم
هانول:نه بابا نمیشه
جیمین:خب اگه میخوا...
رزی:نه نه شما برین خوش بگذره خدافظ(هولشون داد بیرون)
هانول:خبببب کجا بریم
جیمین:بریم خرید دیگه قرار بود بری خرید
هانول:عا اره بریم
(بعد از کلی خرید و خوش گذرونی ساعت سه رفتن هتل)
هانول:واییییی خیلی خوش گذشت چقد خسته شدم
جیمین:خوشحالم که بهت خوش گذشت برو تو یکم استراحت کن
هانول:باشه خدافظ
جیمین:خدافظ
(هانول رفت تو و با صورت عصبی رزی مواجه شد)
هانول:وای ترسیدم چی شده
رزی:به به چه عجب بالاخره آمدین
هانول:مگه چیه
رزی:مگه چیه؟؟؟ساعت و دیدی
هانول:مگه ساعت چن...وایییی ساعت سههه شدهههه
رزی:بله ساعت شیش مگه نگفتی باید سر برنامه باشیم شیش برنامه شروع میشه چهارو نیم باید اونجا باشیم
هانول:وای بخدا حواسم نبود چرا زنگ نزدیی؟
رزی:به گوشیه هردوتاتون انقد زنگ زدم جواب ندادین
هانول:وایسا ببینم..عیوای ۳۶ بار زنگ زدی ببخشید گوشیم رو بیصدا بود
رزی:چند بارم به جیمین زنگ زدم
تق تق_صدای در*
رزی:تو برو لباساتو عوض کن من درو باز میکنم
هانول: باشه
جیمین:سلام میگم کاری داشتی ۲۳ بار زنگ زدی
رزی:نخیر دیگه مهم نیست
جیمین:اممممم باشه خدافظ
رزی:خدافظ..هعییی دیوانه شدم...هانول میگم یکم وقت داریم تا چهار یا سه و نیم یه چرتی بزن
هانول:جدی؟باشه
(چند ساعت بعد هانول بیدار شد آماده شدن و حرکت کردن)
ساعتای ۶ توی برنامه*
..............................................................
حمایت:انرژی و انگیزه برای پارت های بعدی ♥️
- ۴.۸k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط