شب چو در بستم و مست از می نابش ردم

🌱🍒"شب چو در بستم و مست از می ‌نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمی م‍رد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم

دل كه خونابه ی غم بود و جگر‌ گوشه ی درد
بر سر آتش جور‌ِ تو كبابش كردم

زندگی كردن من م‍ردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"🍒🌱

#فرخی_یزدی
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشبمهمان عزیز آمده در خانه‌ام ...

🍒🌱‏و چه احساس قشنگے ستكه در اول صبـــح ؛یاد یك خـــوب ٬تـــو...

🍒🌱امروز در فراق تو دیگر به شام شدای دیده پاس‌دار که خفتن حرا...

🌱🍒در سایه‌ایی خود را رها کردم...در سایه‌ی بی‌اعتبار عشق...🌱🍒...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط