حریم بازوانت
حریم بازوانت
که امنیّت می بخشد
و نزدیک قلبت
که عشق می ورزد
خاطراتِ آغازُ ترس از پایان
در آغوشت فرو می ریزد
و دستهایت
که وعدۀ خوشبختی ست
دلم را چون گلی صبحگاهی
به آب می دهند
و ابدیّتی که با خود می برد مرا
به چشمانت می نگرم
دلت می تابد تا افق های دور
زیبائی می درخشد
و مرا به سفرۀ نوری می خواند
که تو با من عشق را
در بشقابی از گلُ لبخند
قسمت می کنی
و خوشبختی از آنِ من است
وقتی
به زیبائی رؤیاهایم ایمان دارم
و
چه کسی تنهاست ؟!
وقتی لحظه های من از تو
مدام بارانی ست
و در طراوت حوالی ِ تو
قدم می زند دلم
زیباگر من !
چه قدر کم است
که تنها بخواهم
دوستت بدارم !
که امنیّت می بخشد
و نزدیک قلبت
که عشق می ورزد
خاطراتِ آغازُ ترس از پایان
در آغوشت فرو می ریزد
و دستهایت
که وعدۀ خوشبختی ست
دلم را چون گلی صبحگاهی
به آب می دهند
و ابدیّتی که با خود می برد مرا
به چشمانت می نگرم
دلت می تابد تا افق های دور
زیبائی می درخشد
و مرا به سفرۀ نوری می خواند
که تو با من عشق را
در بشقابی از گلُ لبخند
قسمت می کنی
و خوشبختی از آنِ من است
وقتی
به زیبائی رؤیاهایم ایمان دارم
و
چه کسی تنهاست ؟!
وقتی لحظه های من از تو
مدام بارانی ست
و در طراوت حوالی ِ تو
قدم می زند دلم
زیباگر من !
چه قدر کم است
که تنها بخواهم
دوستت بدارم !
۱.۸k
۲۸ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.