هر پنجشنبه منزل "مادربزرگ" جمع میشدیم
هر پنجشنبه منزل "مادربزرگ" جمع میشدیم
ریز تا درشت
از همهمه ی زیاد،صدا به صدا نمیرسید
آنقَدَر میگفتیم و میخندیدیم که اصلاً متوجهِ گذر زمان نمیشدیم...
بوی غذای مادر بزرگ را تا چند خیابان آنطرف تر میشد حس کرد...
روزهای هفته را روی دورِ تند میزدیم تا برسیم به پنجشنبه...
پنجشنبه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمیکردیم
گذشت و گذشت
"مادربزرگ" از میانمان رفت...
دورتر و دورتر شدیم
شاید دیگر در ماه و یا حتی در سال یکبار دورِ هم جمع شویم...
آن هم قبلش طی میکنیم که اینترنت داشته باشد...
دیگر از صدای همهمه خبری نیست
همه ی سرها داخل گوشی شان هست و جُک ها و اخبارِ روز را نقل قول میکنند...
غذا را از بیرون می آورند و به لطفِ غذا کنارِ هم مینشینیم...
کاش مادربزرگ هنوز بود...
کاش پنج شنبه هایمان را هنوز با مادربزرگ و پدربزرگ میساختیم...
روحشان شاد
#وروجک_لکستان
ریز تا درشت
از همهمه ی زیاد،صدا به صدا نمیرسید
آنقَدَر میگفتیم و میخندیدیم که اصلاً متوجهِ گذر زمان نمیشدیم...
بوی غذای مادر بزرگ را تا چند خیابان آنطرف تر میشد حس کرد...
روزهای هفته را روی دورِ تند میزدیم تا برسیم به پنجشنبه...
پنجشنبه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمیکردیم
گذشت و گذشت
"مادربزرگ" از میانمان رفت...
دورتر و دورتر شدیم
شاید دیگر در ماه و یا حتی در سال یکبار دورِ هم جمع شویم...
آن هم قبلش طی میکنیم که اینترنت داشته باشد...
دیگر از صدای همهمه خبری نیست
همه ی سرها داخل گوشی شان هست و جُک ها و اخبارِ روز را نقل قول میکنند...
غذا را از بیرون می آورند و به لطفِ غذا کنارِ هم مینشینیم...
کاش مادربزرگ هنوز بود...
کاش پنج شنبه هایمان را هنوز با مادربزرگ و پدربزرگ میساختیم...
روحشان شاد
#وروجک_لکستان
۱۱.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۱