من خدا را دیدم

من خدا را دیدم

در خم جاده چالوس به باران می گفت :

نکند سیل شوی تا دل مردم گیرد !

یا نباری و طبیعت ز فراقت میرد!

در همان وقت درختی خندید خدایا !

ره و فرمان به دستان شماست ؟!

و خدا گفت :عزیزم اینچنین نطق مرا بین و شرافت آموز

که اگر رأس حکومت هستی

نکند پای نهی بر دستی ٬

من خدا را دیدم ....

که سر چوبه دار به زن زانیه گریان می گفت :

حرف من نیست که اینگونه بیایی پیشم ٬ چه کنم ؟...

بشر اخراجی ٬ هرچه من گفتم و بشنید فقط از بر کرد ٬

از یکی گوش شنید و دگری را در کرد ٬

هر چه من خیر نوشتم

او ندید و شر کرد .......

من خدا را دیدم

در میان بدن زخمی یک مرغابی ٬

مثل او جان می داد!

عرق سرد کشاورزی که در خاک چکید

او در احساس علفزار به رقص آمده بود

و به چوپان مترسک لقمه ای نان می داد ٬

اینچنین مرهم زخمی شده ٬ درمان می داد

من خدا را دیدم......... و خدا هم می دید .....!
دیدگاه ها (۳)

روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای ...

حتماً بخوان _______پسر جوان فاسد الاخلاقی که از قبل با دختری...

ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیماو به ظاهر گشت عاشق ٬ م...

اندیشیدن به پایان هر چیزشیرینی حضورش را تلخ می کندبگذار پایا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط