عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
تکه تکه قلب را میداد و مهلت می خرید.
تا سحر بیدار بود و با زبان عاشقی
جرعه،جرعه شعر می نوشت و لکنت می خرید.
لابه لای دوزخ شبهای حسرت زای خویش
در خیالاتش ، کنار یار، جنت می خرید.
درکنار سفره ی خالی،برای عشق خود
از خدای مهربان خویش برکت می خرید.
لحظه،لحظه ساعتش را می شکست و بعداز آن
لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید.
قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا،در کوچه تقدیر ،قسمت می خرید.
متهم می شد میان خلق، اما باز هم
آبرو می داد و جایش،بار تهمت می خرید.
نام او را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و "محبت"می خرید..
تکه تکه قلب را میداد و مهلت می خرید.
تا سحر بیدار بود و با زبان عاشقی
جرعه،جرعه شعر می نوشت و لکنت می خرید.
لابه لای دوزخ شبهای حسرت زای خویش
در خیالاتش ، کنار یار، جنت می خرید.
درکنار سفره ی خالی،برای عشق خود
از خدای مهربان خویش برکت می خرید.
لحظه،لحظه ساعتش را می شکست و بعداز آن
لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید.
قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا،در کوچه تقدیر ،قسمت می خرید.
متهم می شد میان خلق، اما باز هم
آبرو می داد و جایش،بار تهمت می خرید.
نام او را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و "محبت"می خرید..
- ۶۴۶
- ۲۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط