عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید

عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید

تکه تکه قلب را میداد و مهلت می خرید.

تا سحر بیدار بود و با زبان عاشقی
جرعه،جرعه شعر می نوشت و لکنت می خرید.

لابه لای دوزخ شبهای حسرت زای خویش
در خیالاتش ، کنار یار، جنت می خرید.

درکنار سفره ی خالی،برای عشق خود
از خدای مهربان خویش برکت می خرید.

لحظه،لحظه ساعتش را می شکست و بعداز آن

لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید.

قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا،در کوچه تقدیر ،قسمت می خرید.

متهم می شد میان خلق، اما باز هم
آبرو می داد و جایش،بار تهمت می خرید.

نام او را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و "محبت"می خرید..
دیدگاه ها (۱۲)

#دعای_جوشن_کبیر#فراز02♡♡یا سَیِّدَ السَّاداتِ، یا مُجیبَ‏  ا...

‌ دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیماللهم...

امیدوارم.. ♡♡لحظه لحظه هاتون ♡پرشه ازترانه های قشنگ ♡ عشقودس...

"متنی ار جنس طلا"ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : راز این امیدواری و آرامش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط