در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست

در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست
قربان تو گردم که جز این کیشم نیست

بردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دل خویشم نیست

- عطار‌ نیشابوری
دیدگاه ها (۰)

یه دیالوگی تو سریال خاتون بود که شیرزاد به خاتون گفت:«ینی چی...

زخما خوب میشنو جاشونم از بین میره،ولی یه زنگِ تلفن، واسه برگ...

ما باید آن‌گونه کتاب‌هایی را بخوانیم که برما تشر زنند و مجرو...

زمانی خواهد رسید که خوش‌حالیت* را تنها در کناره‌گیری از مردم...

من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگراین منم این که گشوده است به ...

از دست عزیزان چه بگویم گله‌ای نیستگر هم گله‌ای هست، دگر حوصل...

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط