باز پاییز

باز پاییز
باز عشق و فصل عاشقی ،،،،
و من ،،،
فنجان چای در دست
و در هرم گرما و بخارش ،،،خیره به این برگریزان هزار رنگ
و باز هم ،،،
من بی تو و زمهریر تنهایی ام که مرا در خود کشیده ،،
و من در رؤیای احساسم ،،،
چه عاشقانه مینویسم تو را بر دیوارهایی که حتی سایه ات را هم ندیده اند
آه میکشم ،،،،
آری ،،،
آه میکشم در این فصل هفت رنگ و گنگ و مبهم
و صدای خش خش برگهای پاییزی
زیر پای رهگذران که با من غریبگی میکنند
و حجم تنهایی مرا عظیم ،،،
وسکوتی که تمام بغض های حنجره ام را بلعیده
و تو هرگز نخواهی شنید
اینجا ،،،
همان تنهایی و انتظار مطلق است
هر روز و هر شب ،،،
در امتداد پائیز
#آمنه_شریفی
دیدگاه ها (۲)

ﮔﺎﻫﻰ ﺁﺩﻡ ﻳﻜﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺗﺸﺎﺑﻬﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻔ...

سرکلاس استاد گفت: پشت یک مرد موفق یک زن بوده...یکی از بچه ها...

زن باش دخترکدو حرف دارداما محکم استتکیه گاه استپر باش از بوی...

از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟گفت : دوختن پار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط