ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_صدوچهلُ_هشت

موشک‌ها همچنان نقاط مختلف روستا را ویران می‌کردند. گهگاه توی بیسیم می‌شنیدیم که بعضی از نیروها به شهادت رسیده‌اند. اغلب از نیروهای نجباء عراقی بودند. این اخبار، ذهنم را به هم می‌ریخت. به ناچار برگشتیم پشت خاکریز سابقیه. گوش تیز کرده بودیم و ریز به ریز اتفاقات آن سوی خاکریز را از پشت بیسیم می‌شنیدیم. گنبد کوچک و سبز مسجد قراصی را از دور می‌دیدم و در دل خدا خدا می‌کردم که اتفاقی برای بچه‌ها نیفتد. تیربار تکفیری‌ها، آن سوی دشت، نیروهای ما را هدف گرفته و گلوله‌ها، پی در پی از میان درخت‌های تُنُکِ مجاور روستا، سبز می‌شوند و این سو و آن سو فرود می‌آیند.
نشانه‌های اشغال روستا توسط تروریست‌ها آشکار می‌شود. بچه‌ها در تکاپوی خروج از روستا و ترک منطقه درگیری هستند. احمد را که کنارم می‌بینم، به او شکایت می‌برم:«چرا با تمام قوا مقاومت نمی‌کنیم؟ چرا بین ما و تروریست‌ها درگیری نیست؟ چرا نمی‌جنگیم؟ چرا تا آخرین قطره خون و آخرین فشنگمان نمی‌ایستیم؟» می‌دانم که دیگر نمی‌شود روستا را نگه‌داشت؛ آتش افتاده است به جانم... بچه‌های اطلاعات احتمال می‌دهند که تکفیری‌ها، نفربرهای انتحاری‌شان را به میدان بیاورند.
وسط آن بحران، آفتاب را می‌بینم که خود را به میانه‌ی آسمان رسانده و وقت نماز را نشان می‌دهد؛ همه‌جای زمینِ خدا مسجد است... استعینوا... بلند می‌شوم و بطری آبی برمی‌دارم و پشت خاکریز سابقیه، زیر آفتاب تند خردادماه -حزیرانِ عرب‌ها- در تیررس دشمن، قامت نماز می‌بندم؛ الله‌اکبر... چون تو بزرگ‌تری از همه‌چیز و همه‌کس، هجوم دشمن هراسانم نمی‌کند... الحمدلله؛ حتی حالا که صدای موشک‌ها و تیرها و خمپاره‌ها نمی‌گذارند خودم، صدای خودم را بشنوم... این سروصداها نمی‌توانند حواسم را از تو پرت کنند...



۱۴۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

📗 ادامه کتابِ《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوچهُ_نهزان...

🔹آقای مثلا روزنامه نگار انتظار دارد مردم ایران، دین به نرخ ر...

🔹مدیحه سرایی حاج مهدی رسولی در وصف حضرت عباس(علیه السلام) با...

🔴 اعتراف دیرهنگام #مصی_علی‌نژاد به تنومندی درخت تناور #جمهور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط