Part 24
Part 24
ات به صورت غرق درخوابه خوابه تهیونگ خیره شده بود
با اومدن دکتر تو اتاق تهیونگ چشماشو باز کرد و بیدار شد
دکتر : صبح بخیر آقای کیم صبح بخیر خانم سئو
ات : صبح بخیر
تهیونگ : صبح بخیر
دکتر : حاله تون خوبه خانم سئو
ات : آره حالم خوبه
تهیونگ : کی مرخص میشه
دکتر : عصر مرخص میشن
دکتر : بلا به دور
دکتر از اتاق رفت بیرون تهیونگ هم بلند شد و رفت پنجره اتاق رو باز کرد و به طرفه بیرون نگاه میکرد
ات با خود اش فکر کرد یعنی دیشب کله شب رو اینجا پیشه اش مونده یعنی باید ازش می پرسید کمی با خود اش فکر کرد
ات : دیشب
تهیونگ : آره اینجا موندم
ات
«وای از کجا فهمید که قراره اینو ازش بپرسم »
ات : از کجا فهمیدی که اینو ازت می پرسم
تهیونگ صورتش رو برگردوند سمته ات و گفت
تهیونگ : الان پرستار غذات رو میاره باید بخوری
ات عصبی نگاهی به تهیونگ کرد
ات : چرا وقتی یه چیزی میپرسم تو یه چیزه دیگه ای میگی درضمن بخاطر تو من الان اینجام
تهیونگ : بخاطره خودته اینجایی نه بخاطر من
بعد از این حرفش لبخنده پنهانی زد و از اتاق خارج شد
ات عصبی با خودش زمزمه کرد
ات : اح پسریه.. اوفف چرا انقدر از خود راضیه
درضمن اون چرا باید قیافه بگیره من بخاطره اون زیره بارون موندم
________________
نزدیکای عصر شده بود ات لباسش رو عوض کرده بود و رویه تخت تو اتاق بیمارستان نشسته بود
با خودش فکر کرد
« اصلا من منتظره کی هستم دیگه باید برم خونم »
ات از تخت پایین شد
از بیمارستان رفت بیرون همینکه قدمی برداشت ماشینی جلوش پیچید و ایستاد ات که میفهمید اون شخص کیه لبخندی زد اما نشون نداد
تهیونگ از ماشین پیاده شد و رفت جلوی ات ایستاد
تهیونگ : سوار شو هنوز نمیتونی جایی بری
ات : نترس فرار نمیکنم
ات رفت سوار ماشین شد تهیونگ هم سوار شد ماشین شد و حرکت کردن سمته آپارتمان .......
ات به صورت غرق درخوابه خوابه تهیونگ خیره شده بود
با اومدن دکتر تو اتاق تهیونگ چشماشو باز کرد و بیدار شد
دکتر : صبح بخیر آقای کیم صبح بخیر خانم سئو
ات : صبح بخیر
تهیونگ : صبح بخیر
دکتر : حاله تون خوبه خانم سئو
ات : آره حالم خوبه
تهیونگ : کی مرخص میشه
دکتر : عصر مرخص میشن
دکتر : بلا به دور
دکتر از اتاق رفت بیرون تهیونگ هم بلند شد و رفت پنجره اتاق رو باز کرد و به طرفه بیرون نگاه میکرد
ات با خود اش فکر کرد یعنی دیشب کله شب رو اینجا پیشه اش مونده یعنی باید ازش می پرسید کمی با خود اش فکر کرد
ات : دیشب
تهیونگ : آره اینجا موندم
ات
«وای از کجا فهمید که قراره اینو ازش بپرسم »
ات : از کجا فهمیدی که اینو ازت می پرسم
تهیونگ صورتش رو برگردوند سمته ات و گفت
تهیونگ : الان پرستار غذات رو میاره باید بخوری
ات عصبی نگاهی به تهیونگ کرد
ات : چرا وقتی یه چیزی میپرسم تو یه چیزه دیگه ای میگی درضمن بخاطر تو من الان اینجام
تهیونگ : بخاطره خودته اینجایی نه بخاطر من
بعد از این حرفش لبخنده پنهانی زد و از اتاق خارج شد
ات عصبی با خودش زمزمه کرد
ات : اح پسریه.. اوفف چرا انقدر از خود راضیه
درضمن اون چرا باید قیافه بگیره من بخاطره اون زیره بارون موندم
________________
نزدیکای عصر شده بود ات لباسش رو عوض کرده بود و رویه تخت تو اتاق بیمارستان نشسته بود
با خودش فکر کرد
« اصلا من منتظره کی هستم دیگه باید برم خونم »
ات از تخت پایین شد
از بیمارستان رفت بیرون همینکه قدمی برداشت ماشینی جلوش پیچید و ایستاد ات که میفهمید اون شخص کیه لبخندی زد اما نشون نداد
تهیونگ از ماشین پیاده شد و رفت جلوی ات ایستاد
تهیونگ : سوار شو هنوز نمیتونی جایی بری
ات : نترس فرار نمیکنم
ات رفت سوار ماشین شد تهیونگ هم سوار شد ماشین شد و حرکت کردن سمته آپارتمان .......
۵.۲k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.