﷽
﷽
تورق صفحاتی از کتاب #پسازسقوط خاطرات #احمدعلیمسعودانصاری از اقوام نزدیک #فرحدیبا و مشاور مالی #رضاپهلوی (۱۲۷)
از پاریس که به قاهره بازگشتم متوجه شدم که رضا از خیال رفتن به مراکش دست برداشته است. علت را جویا شدم گفت: مادرم میگوید اگر از مصر بروم سادات ناراحت خواهد شد. پرسیدم خودت با سادات صحبت کرده ای؟ گفت: نه. گفتم: بهتر است مطلب را با او در میان بگذاری تا همه چیز روشن شود.
او به دیدار سادات رفت و بر خلاف گفته مادرش سادات از رفتن او استقبال کرد. و شاید همین امر جان او را نجات داد و الا چه بسا که او نیز به همراه سادات کشته میشد.
پس از موافقت سادات با ملک حسن صحبت کرد و او با کمال محبت او را پذیرا شد. بدین ترتیب، در اواسط ماه اوت 1981 که مادرش در اردن بود بار سفر بستیم و دو نفری عازم مراکش و دیدار با سرنوشت جدیدمان شدیم.
مهمان نوازی را ملک حسن به نهایت رسانید. ما را به قصر خود برد و نهایت اکرام را کرد. چون رضا خواست مسکنی جدا داشته باشد، در محله «تامارا» خانه ای که پای در آب دریا می شست و موسیقی امواج فضای آن را پر میکرد در اختیار او گذاشت، و رئیس سازمان امنیت خود را، موظف کرد که هر هفته گزارشی از حال رضا به او بدهد. دیدارها هم چنان ادامه داشت و میهمانی و مهربانی، و رضا او را «عموجان» صدا میکرد؛ عمویی که از پدر به او مهربان تر بود.
دو سه ماه بعد، به توصیه احمد اویسی، رضا خانه ای در شهر رباط خرید تا استقلال خود را داشته باشد. و تا خانه آماده شود و تزئینات درون خانه مطابق میل او صورت گیرد یک سالی به طول انجامید. و پس از آن به محل جدید که نیم میلیون دلار خریده بود رخت کشید.
تورق صفحاتی از کتاب #پسازسقوط خاطرات #احمدعلیمسعودانصاری از اقوام نزدیک #فرحدیبا و مشاور مالی #رضاپهلوی (۱۲۷)
از پاریس که به قاهره بازگشتم متوجه شدم که رضا از خیال رفتن به مراکش دست برداشته است. علت را جویا شدم گفت: مادرم میگوید اگر از مصر بروم سادات ناراحت خواهد شد. پرسیدم خودت با سادات صحبت کرده ای؟ گفت: نه. گفتم: بهتر است مطلب را با او در میان بگذاری تا همه چیز روشن شود.
او به دیدار سادات رفت و بر خلاف گفته مادرش سادات از رفتن او استقبال کرد. و شاید همین امر جان او را نجات داد و الا چه بسا که او نیز به همراه سادات کشته میشد.
پس از موافقت سادات با ملک حسن صحبت کرد و او با کمال محبت او را پذیرا شد. بدین ترتیب، در اواسط ماه اوت 1981 که مادرش در اردن بود بار سفر بستیم و دو نفری عازم مراکش و دیدار با سرنوشت جدیدمان شدیم.
مهمان نوازی را ملک حسن به نهایت رسانید. ما را به قصر خود برد و نهایت اکرام را کرد. چون رضا خواست مسکنی جدا داشته باشد، در محله «تامارا» خانه ای که پای در آب دریا می شست و موسیقی امواج فضای آن را پر میکرد در اختیار او گذاشت، و رئیس سازمان امنیت خود را، موظف کرد که هر هفته گزارشی از حال رضا به او بدهد. دیدارها هم چنان ادامه داشت و میهمانی و مهربانی، و رضا او را «عموجان» صدا میکرد؛ عمویی که از پدر به او مهربان تر بود.
دو سه ماه بعد، به توصیه احمد اویسی، رضا خانه ای در شهر رباط خرید تا استقلال خود را داشته باشد. و تا خانه آماده شود و تزئینات درون خانه مطابق میل او صورت گیرد یک سالی به طول انجامید. و پس از آن به محل جدید که نیم میلیون دلار خریده بود رخت کشید.
۱.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.