عشقممنوعه
#عشق_ممنوعه
پارت آخر
بغلش ک. ردم و گفتم:چه عجب سری به ما زدی خواهر گرامی؟
سارا:دختر آدم با خواهر بزرگترش اینجوری حرف میزنه؟
ات: خواهر بزرگتر نباید به خواهر کوچیکتر از خودش سر بزنه؟
سامی:هیچی با این دوتا گیر هم افتادن شروع شد(بیچاره پسرن از دست اینا آرامش نداره😂)
سارا و ات همزمان:تو حرف نزن!
سامی:من غلط بکنم حرف بزنم
(دوستان چون آزار دارم میخوام پرش بزنم به چند سال بعد چون میخوام یک فیک جدید رو شروع کنم ادمین تون آزار داره)
••••••••••••پرش زمانی به ۱ ماه بعد••••••••••••
(ویو راوی)
تو یک روز خیلی چیزا می تونه تغییر کنه هیچکس از فردای خودش خبر نداره درست مثل دختر و پسر قصه ی ما اون دوتا تا یک ماه پیش چشم نداشتن همدیگه رو ببینن اما الان نمی تونن بدون هم زندگی کنن اون دوتا دست تو دست هم داشتن قدم میزدن تا اینکه پسر قصه پیشنهادی داد
جیمین:میگم بیا بریم خونه ما تا درباره رابطه من با مادر وپدر من صحبت کنیم؟
ات:باشه بریم ولی امیداورم منو قبول کنن
جیمین:مطمئن باش قبول میکنن آخه کی میتونه تو رو قبول نکنه؟
•••••••••پرش زمانی به خونه جیمین••••••••••
جیمین:سلام مادر من اومدم خونه و یک مهمون ویژه هم دارم
م.ج:سلام پسرم خوش اومدی اووو چه دختر خانم خوشگلی بزار ببینم چطوری تونستی مخ نداشته پسر منو بزنی؟
جیمین:عههه مامان من مخ ندارم؟
م.ج:نه والا خیلی خوش اومدی دخترم
ات:مرسی خانم پارک
م.ج:راحت باش لازم نیست منو خانم پارک صدا کنی مادر صدام کن به زودی قراره عروس خودم بشی
ات که خیلی خجالت کشیده بود و لپ هاش قرمز شده بود که جیمین لپ های معشوقه اش را بوسید و باعث شد دختر بیشتر خجالت زده بشه
صدای کلید در آمد پدر جیمین وارد شد همراه با یک دختر جوان
پ.ج:این دختر دیگه کیه جیمین نگو که این دختر دوست دخترته؟
جیمین:بله پدر ولی اون دختری که با خودتون آوردین چی اون دیگه کیه؟؟
پ.ج:مرد جوان بهتره درباره زنت درست حرف بزنی این دختر قراره زن تو بشه(با داد)
جیمین:چی امکان نداره من اون رو دوست ندارم من ات رو دوست دارم
پ.ج:ببینم دختر تو کی هستی؟پدر و مادر داری؟وضعیت مالی ات چطوره؟
ات:نه پدر مادر ندارم و وضعیت مالی ام هم رو به پایینه
پ.ج:از خونه من گمشو بیرون
م.ج:بس کن مرد چرا با دختر مردم اینطوری حرف میزنی؟بزار خودش انتخاب کنه با کی باشه
پ.ج:تو خفه
جیمین:پدر اگه این دختر فقیر ترین دختر دنیا هم باشه من میخوامش
پ.ج:تو خیلی غلط میکنی پسره حر.و.م زاده(و یک سیلی زدن به جیمین فیلم هندی شد😂)
ات:ببین آقای محترم حق نداری دستت رو رو دوست پسر من بلند کنی میخوای پدرش باشه باش ولی حق نداری دست روش بلند کنی فهمیدی؟
(از زبان راوی)
دختر دست عشقش رو گرفت و از اون خونه بیرون زد به مادربزرگش خبر داد که رفته
(نکته مادربزرگش میدونه که جیمین دوست پسرشه)دختر و پسر قصه زیر بارون دست در دست هم میدویدند تا به دنبال آرزو هایشان برسند و آهنا با خوبی و خوشی زندگی کردند
الی:مامان چقدر داستانش قشنگ بود(لحن بچگانه)
ات:آره دخترم و تو یاد بگیر که برای آرزو هات بجنگی حتی اگه مجبور باشی عزیز ترین فرد ها رو از زندگی ات حذف کنی
(نمیدونم چرا فاز رمانتیک گرفتم😂)
میدونم گند زدم به روم نیارید ولی دفعه بعدی بهتره بای بای)💗
شرط برای فیک بعدی
۵۰ تا لایک
۵۰ تا کامنت
۳۰۰ تایی بشیم
یک پیام کاملا دلی میخوام بگم بهتون
بچه ها فالوور های قشنگم من تا جایی که بتونم براتون فعالیت میکنم پست میزارم ولی اصلا حمایت ندارم خواهش میکنم یکم حمایت کنید لطفا😭😭😭بخدا دارم گریه میکنم لطفا وگرنه مجبور میشم کل پیج رو پاک کنم و دیگه نیام انتخاب با خودتون تو کامنت ها بگین اگه میخواین بمونم بگین بمون اگه میخواین برم و پیج رو بپاگم بگین برو لطفا روراست باشید 😭😭
پارت آخر
بغلش ک. ردم و گفتم:چه عجب سری به ما زدی خواهر گرامی؟
سارا:دختر آدم با خواهر بزرگترش اینجوری حرف میزنه؟
ات: خواهر بزرگتر نباید به خواهر کوچیکتر از خودش سر بزنه؟
سامی:هیچی با این دوتا گیر هم افتادن شروع شد(بیچاره پسرن از دست اینا آرامش نداره😂)
سارا و ات همزمان:تو حرف نزن!
سامی:من غلط بکنم حرف بزنم
(دوستان چون آزار دارم میخوام پرش بزنم به چند سال بعد چون میخوام یک فیک جدید رو شروع کنم ادمین تون آزار داره)
••••••••••••پرش زمانی به ۱ ماه بعد••••••••••••
(ویو راوی)
تو یک روز خیلی چیزا می تونه تغییر کنه هیچکس از فردای خودش خبر نداره درست مثل دختر و پسر قصه ی ما اون دوتا تا یک ماه پیش چشم نداشتن همدیگه رو ببینن اما الان نمی تونن بدون هم زندگی کنن اون دوتا دست تو دست هم داشتن قدم میزدن تا اینکه پسر قصه پیشنهادی داد
جیمین:میگم بیا بریم خونه ما تا درباره رابطه من با مادر وپدر من صحبت کنیم؟
ات:باشه بریم ولی امیداورم منو قبول کنن
جیمین:مطمئن باش قبول میکنن آخه کی میتونه تو رو قبول نکنه؟
•••••••••پرش زمانی به خونه جیمین••••••••••
جیمین:سلام مادر من اومدم خونه و یک مهمون ویژه هم دارم
م.ج:سلام پسرم خوش اومدی اووو چه دختر خانم خوشگلی بزار ببینم چطوری تونستی مخ نداشته پسر منو بزنی؟
جیمین:عههه مامان من مخ ندارم؟
م.ج:نه والا خیلی خوش اومدی دخترم
ات:مرسی خانم پارک
م.ج:راحت باش لازم نیست منو خانم پارک صدا کنی مادر صدام کن به زودی قراره عروس خودم بشی
ات که خیلی خجالت کشیده بود و لپ هاش قرمز شده بود که جیمین لپ های معشوقه اش را بوسید و باعث شد دختر بیشتر خجالت زده بشه
صدای کلید در آمد پدر جیمین وارد شد همراه با یک دختر جوان
پ.ج:این دختر دیگه کیه جیمین نگو که این دختر دوست دخترته؟
جیمین:بله پدر ولی اون دختری که با خودتون آوردین چی اون دیگه کیه؟؟
پ.ج:مرد جوان بهتره درباره زنت درست حرف بزنی این دختر قراره زن تو بشه(با داد)
جیمین:چی امکان نداره من اون رو دوست ندارم من ات رو دوست دارم
پ.ج:ببینم دختر تو کی هستی؟پدر و مادر داری؟وضعیت مالی ات چطوره؟
ات:نه پدر مادر ندارم و وضعیت مالی ام هم رو به پایینه
پ.ج:از خونه من گمشو بیرون
م.ج:بس کن مرد چرا با دختر مردم اینطوری حرف میزنی؟بزار خودش انتخاب کنه با کی باشه
پ.ج:تو خفه
جیمین:پدر اگه این دختر فقیر ترین دختر دنیا هم باشه من میخوامش
پ.ج:تو خیلی غلط میکنی پسره حر.و.م زاده(و یک سیلی زدن به جیمین فیلم هندی شد😂)
ات:ببین آقای محترم حق نداری دستت رو رو دوست پسر من بلند کنی میخوای پدرش باشه باش ولی حق نداری دست روش بلند کنی فهمیدی؟
(از زبان راوی)
دختر دست عشقش رو گرفت و از اون خونه بیرون زد به مادربزرگش خبر داد که رفته
(نکته مادربزرگش میدونه که جیمین دوست پسرشه)دختر و پسر قصه زیر بارون دست در دست هم میدویدند تا به دنبال آرزو هایشان برسند و آهنا با خوبی و خوشی زندگی کردند
الی:مامان چقدر داستانش قشنگ بود(لحن بچگانه)
ات:آره دخترم و تو یاد بگیر که برای آرزو هات بجنگی حتی اگه مجبور باشی عزیز ترین فرد ها رو از زندگی ات حذف کنی
(نمیدونم چرا فاز رمانتیک گرفتم😂)
میدونم گند زدم به روم نیارید ولی دفعه بعدی بهتره بای بای)💗
شرط برای فیک بعدی
۵۰ تا لایک
۵۰ تا کامنت
۳۰۰ تایی بشیم
یک پیام کاملا دلی میخوام بگم بهتون
بچه ها فالوور های قشنگم من تا جایی که بتونم براتون فعالیت میکنم پست میزارم ولی اصلا حمایت ندارم خواهش میکنم یکم حمایت کنید لطفا😭😭😭بخدا دارم گریه میکنم لطفا وگرنه مجبور میشم کل پیج رو پاک کنم و دیگه نیام انتخاب با خودتون تو کامنت ها بگین اگه میخواین بمونم بگین بمون اگه میخواین برم و پیج رو بپاگم بگین برو لطفا روراست باشید 😭😭
- ۵.۰k
- ۲۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط