رمان عشق داغ: پارت ۱۳
امی: سلام اسکروج اینجا چیکار میکنیی ؟؟ برای چی اومدی اینجا؟؟؟ اسکروچ: سلام امی! راستش الان با سونیک داشتیم درمورد همین قضیه صحبت میکردیم من راستش چون دلم براتون تنگ شده بود اومدم. امی: اها فهمیدم ولی چطور میدونستی که ما اینجاییم؟؟! اسکروچ: من آدرسو از تیلز گرفتم اومدم اینجا ولی دور از همه ی این حرفا اینجا خیلی قشنگه!!! عجب جایی رو برای پیک نیک رفتن انتخاب کردین!! تک خنده ای کردمو گفتم: ممنون به هرحال اینجا رو سونیک با مشورت ما انتخاب کرد! اسکروچ: عهه که اینطور آفرین پسر سلیقت خیلی خوبه! سونیک: ممنون!! حالا بیا بریم داخل چادر!! میخوام کلی باهات حرف بزنم رفیق و همونطور که گفتم قراره با یه نفر آشنات کنم اسکروچ!
اسکروچ: خیلی دوس دارم اون شخص رو ببینم اون الان کجاست؟؟ سونیک: همینجاست وای داخل چادر منه بیا دنبالم
از زبان اسکروچ:
اسکروچ: هووم کنجکاو شدم!
سونیک: یواش اسکروچ بیدارش میکنی!
نمی تونستم حرف بزنم با دیدنش قلبم شروع کرد به تند زدن لپم سرخ شده بود باورم نمیشد این.....این...این خیلی خارپشت خوشگلی بود وای موهاشو نگاه کن عین دل شب میمونه و اون رنگ قرمزش عین خون در شبه چقدر خاصه!!! سونیک تا دید من مات و مبهوت به اون نگاه میکنم و گوش ها لپام گل انداخته با نیشخند گفت: هی اسکروچ چی شده میبینم حسابی لپات گل انداخته قضیه چیه به منم بگو (با شیطنت و کنجکاوی) اسکروچ: هاااااا...چییی؟ هیچی منظورت چیه که ل..لپام سرخ شده حالت خوب نیستا سونیک!! سونیک نزدیکم شد و گفت: باشه باشه تو گفتیو منم باور کردم!! من رفتم بیرون پیش بقیه خواستی تو هم بیا!!
با رفتن سونیک دوباره به اون خارپشت زل زدم چشام کامل باز شده بود آب گلومک به هر نحوی که شده بود پایین دادم نزدیکش شدم اونم با احتیاط و خیلی آروم اونقدر نزدیکش شدم که نفس های گرمش به صورتم میخورد قلبم بیشتر از این اجازه نمیداد صبر کنم برای همین میخواستم که اونو ببیوسم اونم بی اختیار باورم نمیشه یعنی من عاشق اون خارپشت شدم!؟؟ من چم شده چرا قلبم انقدر براش تند میزنه چرا اینقدر بدنم داغ کرده!! میخواستم ببوسمش که دیدم ناکلز داره به این طرف میاد برای همین از اون خارپشت فاصله گرفتم و به سمت ناکلز حرکت کردم ناکلز با دیدن من دست تکون داد و منم متقابلا براش دست تکون دادم نزدیک هم شدیم ناکلز گفت: سلام اسکروچ چه خبرا ؟ از این طرفا یادی از ما کردی؟ من: سلام ناکلز سلامتی دلم براتون تنگ شده بود نمیتونستم برم و شما رو ول کنم ناکلز گفت: آفرین رفیق! درستشم همینه خوشحالم که دوباره برگشتی!! امی بهم گفت بهت بگم ناهار آمادس میتونی بری بخوری!
اسکروچ: مرسی ممنونم ناکلز الان میرم!...
وقتی دیدم کامل از ناکلز دور شدم....
ادامه دارد..
نویسنده: خوشتون اومد؟🤭❤️
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.