مدتی بود ک آواز رفتن سر داده بود همیشه عشق خالی کردن دل

مدتی بود ک آوازِ رفتن سر داده بود همیشه عشقِ خالی کردن دل مرا داشت...
ک در یک روز سرد پاییزی بدون هیچ چون و چرایی بی هیچ خداحافظی رفت...
با رفتنش احساساتم را کشت و عواطفم را ب آتش کشید..آن موقع بود ک فهمیدم ک باید در صحنه زندگی محکـم باشـم.همیشه خاستم نقش دختری قوی و شادی را بازی کنم.ولی افسوس ندید ک با هر تلنگری شکستم ،خود را باختم،ولیکن ب روی خود نیاوردم،هر چند برایم سخت بود خاطرات در ذهنم همانند سربازی ک مشغولِ انجام وظیفه بود،رژه میرفتن، ولی میبایست میخندیدم ونقشٍ خود را خوب بازی میکردم
همیشه خندیدم ولیکن هیچ کس نفهمید در دلم خانه ب دوشم....
دیدگاه ها (۱)

میخواهم آنقدراز دوست داشتن بنویسم ...تا تمام مردم زمینبه دنب...

لطفا دو #شخصیته باشید !با #عشقتان جوری باشید که با کسی نیستی...

چقدر این روزها ؛همہ پاییز را بهانہ کرده اند ،یکے نیامده‌اش ر...

من خــــــــــوشبخــــت ترینم .چـــون تــــــــو رو دارم ..#...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط